تحلیل فیلمنامۀ «شیر»/ اکسیر مادر، بازگشت به خانه

نوشته امید رنجبر

برای منِ نگارنده، فیلم Lion، بهانه ای شد که عمیق تر به الگوی سفر قهرمان و المانهای مشترک سفر قهرمان در ژانر اسطوره بپردازم.  شیرو یا به زبان پارسی شیر، داستانی ساده ولی تا حدی اغراق آمیز دارد. هر چند که بر اساس یک سلسله وقایع حقیقی نوشته شده باشد، اما همین داستان به ظاهر اغراق آمیز و باورنکردنی از چند جهت قابل تأمل است. یکی به خاطر مسئله آوراگی و مهاجرت از سر اجبار شخصیت اصلی داستان. دیگری به خاطر بازگشت قهرمان داستان به سرزمین مادری و اصیل خودش. و در نهایت چیزی که همواره برای سینمای آمریکا به مثابه انجیل قداست داشته و دارد. پیروی از الگوی سفر قهرمان که به واسطه اکسیر یا کیمیا، قهرمان به نقطه آغازین حرکت خویش باز می گردد. مفهوم «بازگشت» به سرزمین مادری از بدو پیدایش سینما در کشور آمریکا از اهمیت بالایی برخوردار بوده. دلیل عمده پرداخت به مفهوم «بازگشت» خاصیت مهاجرپذیری آمریکاست. اکثریت مردمان این کشور، اصالتِ نژادی شان را هزاران هزار کیلومتر دورتر از مرزهای آمریکا جست و جو می کنند و هر یک از شهروندان به دنبال خاستگاه و فرهنگ اصلی خویش می گردند. بدین جهت فیلمی مانند شیر برای مخاطبان عام آمریکایی اهمیت زیادی پیدا می کند. در تحلیل فیلمنامه شیر باید گفت مطابق تئوری سفر قهرمان کریستوفر ووگلر، پروتاگونیست داستان گام به گام هر یک از مراحل این الگوی دایره ای را به ترتیب زیر طی می کند:
1.جهان معمولی و آشنا← 2.فراخوانی به ماجرا← 3.امتناع از فراخوانی← 4.ملاقات با یک مرشد و ناصح← 5.عبور از اولین آستانه← 6.آزمون ها، نیروی یاری رسان، ظهور دشمنان← 7.نزدیک شدن به یک گودال یا غار دورنی و باطنی← 8.امتحان سخت برای اثبات بی گناهی← 9.پاداش← 10.جاده بازگشت← 11.رستاخیزی و احیا ← 12.بازگشت با اکسیر← دوباره 1. ورود به همان جهان معمولی آغازین. 
یک- سوم از مسیر دایره ای برای قهرمان کاملاً آشنا و عادی است اما با عبور از اولین آستانه، قهرمان وارد یک جهان کاملاً نو، ناشناخته و اعجاب انگیز می شود و تکاپو در جهان ناشناخته ادامه دارد تا اینکه مرحله بازگشت با اکسیر روی می دهد تا او دوباره همان جهان شناخته شده خویش را باز پس می گیرد یعنی دو- سوم از این مسیر در یک جهانی سپری می شود که قهرمان هرگز در آن پای نگذاشته و ابداً در گذشته چنین فضایی را تجربه نکرده است.

روند گام به گام دایره ای ووگلر را می توان به صورت یک الگوی خطی نیز نشان داد اما برای تشخیص اجزای داستان، با الگوی پیرنگ W راحت تر می توان نقاط عطف و فراز و فرودهای مسیر سفر قهرمان را شرح داد. در این الگو پنج نقطه اصلی وجود دارد که اکسترمم ها نشانگر آغاز، میانه و پایان هستند. در میانه ما دو مینیمم به عنوان نقاط عطف اول و دوم داریم و دقیقا در وسط الگو نقطه میانی بر روی ماکسیمم وجود دارد. این الگو در واقع همان منحنی توزیعی سایر ساختارهای فیلمنامه ایست. مانند ساختار خط راست سید فیلد، ساختار دایره ای ووگلر و یا ساختار خط مورب صعودی رابرت مک کی. تفاوت این الگو با سایر ساختارهای مطرح در این است که ما نقاط اوج و فرود داستان را واضح تر می توانیم نشان دهیم.
در پرده اول، قهرمان مسیر نزولی را طی می کند. منتهی با یک شیب نزولی ملایمتر. چهار نقطه پرده اول این گونه است:
الف) آشناییگاه، نمایش فضا و زمان، جهان معمولی ترسیم و قهرمان به مخاطب معرفی می گردد. هند- گانیستالی- دهه 80 میلادی- کودکی به نام سارو. جغرافیا مهمترین عنصر به یادآورنده برای پروتاگونیست می شود. در سکانس ابتدایی تفاوت های جفرافیایی بین استرالیا و هند را مشاهده می کنیم. این تصاویر هلی شات به ما یک سری کد نشان می دهند که در آینده قرار است دی-کد یا رمزگشایی شوند. گویی دوربین جزئیات مناطقی که سارو در آن رفت و آمد دارد را همانند ذره بینِ در حال حرکت، موشکافی می کند. به همان میزانی که نماها در ذهن سارو ذخیره می شود، در ذهن تماشاگر نیز ماندگار می گردد. قوه سیال بودن ذهن، مبنای هستی انسان است. ذهن سیال جوهره وجودی یا اگزیستانس بشر است. خاطرات از بناها، راه آهن، ایستگاه ها، قطار و مسیری که که طبیعت را نشان می دهد، المان های گره گشای پروتاگونیست داستان هستند. یعنی زمانی که سارو از طریق گوگل ارث شهرهای مختلف هند را جست و جو می کند، این تصاویر ذخیره شده در ذهن به نوعی برانگیخته می شوند. بنابراین نمایش فضای شناخته شده، حکم تکیه گاه توزیع اطلاعات است. در واقع نوعی تمایز است میان جهان آشنا و جهان ناآشنا.   
 ب) بزنگاه دگرگون ساز رخ می دهد. به معنایی دیگر، حادثه محرک بیرونی یا فراخوانی به یک ماجرای بسیار طولانی. منادی فرا می رسد و قهرمان را به یک رقابت طولانی ندا می دهد. یک تغییر و تحول عظیم در راه است. این سرآغاز نگرانی و سردرگمی قهرمان می باشد: آوارگی و بی پناهی. در این مرحله برادرِ سارو به نام گودو، در ایستگاه قطار ناپدید می شود. سارو توانایی یافتن برادر را ندارد چون هنوز خردسال است و به اصطلاح عقلش نمی رسد که در همان محل بماند و سرنوشت گودو را جویا شود.    
ج) حس تنش، تعلیق، تشویش بروز می یابد. ابتدا قهرمان به امتناع از رقابت و تکاپو روی می آورد اما بیگانگی با فضای موجود به تدریج او را به تحرک وا می دارد. سارو در آستانه ورود به یک قلمروی ناشناخته است. تهدیدها لحظه به لحظه بیشتر می شوند. از این ایستگاه به آن ایستگاه. از این شهر به آن شهر. مضاف بر این آوراگی، یک عنصر فریبکار و ریاکار بر سر راه سارو ظاهر می شود که او را از مسیر اصلی منحرف کند. هجوم ربایندگان جسم کودکان، مهمترین عامل مخاطره آمیز است. ما تماشاگران به جدّ، نگران سارو می شویم. اینکه از این به بعد چه بلاهایی سر او خواهد آمد.     
د) یک گره افکنی خفیف: اولین آستانه و ناپایداری موقت. قهرمان شکستی نه چندان سنگین و قابل جبران متحمل می شود. طوریکه بتواند از جایش برخیزد. سارو ضربه مهلک حریف را به تن چشیده و اراده می کند تا خود را واکسینه نماید. او متوجه فریب دشمنش می گردد. در عطف اول که به اولین نقطه مینیمم می رسیم قهرمان در یک موقعیت ناگوار خفیف گیر می افتد. زنی سارو را پیدا می کند اما او از خانه فرار می کند. زمزمه هایی مبنی بر آمدن یک پدر و مادر جعلی از همین جا به گوش می رسد.   
مجدد پرده اول را باز می نگریم. ده دقیقه اول واحد کنش دراماتیک داستان است. اینکه آیا کنش محرک است یا شخصیت؟ معرفی سه چیز در افتتاحیه اهمیت دارد:
 1- داستان درباره چه کسی است؟ 
2-فرضیه دراماتیک چیست؟ یا درباره  چیست؟
3-موقعیت دراماتیک چیست؟ یعنی شرایط حول و حوش چه کنشی قرار دارد؟
در شیر Lion داستان درباره سارو بود. فرضیه دراماتیک این است که سارو و برادرش با قطار از شهر محل خود دور و دورتر شده اند. موقعیت دراماتیک این است که برادر سارو گم می شود و سارو آواره و سرگردان شهرهای کوچک و بزرگ هند می شود. پس از این سه مرحله از اطلاعاتی که فیلم به تماشاگر می دهد، هدف قهرمان مشخص می شود. او باید چاره پیدا کند تا از آوارگی نجات یابد. بنابراین هدف قهرمان است که به هر چیز مجردی که اتفاق می افتد معنا می دهد و تا انتهای داستان همین چالش برای تماشاگر باقی می ماند. اینکه برنامه قهرمان برای یافتن خانواده خویش چه خواهد بود؟ قهرمان به شدت خواهان یک چیز است. بیننده چگونه می تواند خودش را در جایگاه قهرمان قرار دهد؟ یعنی حس نگرانی و تنش و دلهره قهرمان به چه نحوی به تماشاگر منتقل می شود. تمامی احساسات تماشاگر ریشه در امیال قهرمان داستان دارد. اینک چیزهایی هستند که سارو باید بر آنها غلبه کند تا به هدفش دست یابد. به این ترتیب ما همه چیز را بر این اساس ارزیابی می کنیم که آیا آن همه چیز، قهرمان را به هدفش نزدیکتر می کند یا نه، او را از هدفش دورتر می کند؟ بدون هدف، شما هیچ معیاری در دست ندارید تا بتوانید حساب کنید که مسافر داستان تا چه اندازه جلو رفته است. بدون هدف زمینه ای وجود ندارد که به آن معنا دهد. 
در پرده دوم ابتدا قهرمان مسیر صعودی را پیش می گیرد تا در نقطه میانی، به یک موفقیت نسبی دست یابد اما این پایان کار نیست. نیروی مخالف این بار با تمام قوا به سوی قهرمان باز می گردد. قهرمان پس از نقطه میانی لاجرم مسیر نزولی را طی می کند. عطف دوم پایین ترین نقطه یا به اصطلاح قعر جهنمِ قهرمان است. در پرده دوم پنج نقطه وجود دارد که عبارتند از:
 الف) کاتاستروف یا فروگشتار: بر اساس تصادف قهرمان از مهلکه اول نجات می یابد. قهرمان به گام برداشتن یا پرسه زدن در دنیای جدید ادامه می دهد. مسافر با یک مرشد و ناصح یا به اصطلاح راهور که در زبان فارسی به آن پیر مغان می گوییم، ملاقات می کند. مرشد قهرمان را نصیحت می کند که برای رسیدن به هدفت عجله نکن. آرام و صبور باش. راه و چاره مهیا خواهد شد. یک زن و شوهرِ استرالیایی سرپرستی سارو را می پذیرند. مهاجرت اجباری به یک سرزمین کاملاً متفاوت. معمولاً جبر باعث آوارگی و بی پناه بودن است و قهرمان از سر ناچاری اقدام به مهاجرت می کند اما همین جبر، بستر اندیشه است. فرایند اندیشیدن مستلزم قیاس است. بشر هر زمان که تفاوت ها را می بیند و درک می کند، وادار می شود به تفکر. چرا این بدین شکل، آن بدان شکل؟ چرا هند آن گونه، استرالیا این گونه؟ اصل کدام؟ جعل کدام؟    
ب) کشمکش از بیرون شخصیت به درون وی راه پیدا می کند. یک شخصیت جدید یا یک نیروی بازدارنده خود را بروز می دهد که در آینده قرار است در تقابل با قهرمان وارد میدان شود. در این مرحله قهرمان کمی متفکرتر از قبل حرکت می کند. آزمونی دیگر در راه است. پسربچه دیگری به عنوان برادر سارو، وارد خانه می شود. آیا او جای گودو را خواهد گرفت؟ نامادری که مادر می شود آیا قادر است نابرادر را هم برادر کند؟ کشمکش درونی از همین جا شکل می گیرد.  
ج) نقطه میانی یعنی عبور از اولین آستانه. قهرمان یک پاداش کوچک دریافت می کند. او نیاز به استراحت دارد. کمی نفس تازه می کند. اما تردیدها و ترسها هنوز وجود دارند. او می داند که مهمترین آزمون در پیش روی اوست. او کم کم به فکر مقابله با بحران می افتد و از جا بر می خیزد و دوباره قد عَلَم می کند. 25 سالگی سارو در این مرحله رخ می دهد. او بزرگ شده است با کوله باری از معماهای حل نشده.
د) حادثه محرک درونی  همراه است با دگرگون شدن و ایجاد پرسش اصلی درباره هویت خویشتن.  نزدیک شدن به یک چالش درونی و باطنی. سارو یک معشوقه پیدا می کند و عشق زمینی بر دلش راه می یابد. همزمان با ورود معشوقه به خانه، مشاجره با نابرادرِ مریض صورت می گیرد.
ه) آغاز گره افکنی فزاینده: تخاصم و تضاد جدی تر می شود. امتحان دشوار برای اثبات بی گناهی اما جبر زمان اجازه دفاع نمی دهد.  منزوی شدن سارو به معنای یافتن هویت اصلی خودش است. در اینجا یک نکته کلیدی وجود دارد. قهرمان دو هدف داشت. یکی بیرونی و دیگری درونی. هدف بیرونی سارو پیدا کردن سرپناه بود که در آن امنیت داشته باشد. اما هدف درونی اش بازگشت نزد مادر است. هدف بیرونی یعنی قهرمان چه می خواهد. هدف درونی یعنی چرا او این را می خواهد. هدف بیرونی در سطح پیرنگ خودش را نشان می دهد. قهرمان همیشه بر این باور است که با به دست آوردن هدف بیرونی، هدف درونی اش نیز به دست خواهد آمد. مثلاً پول، عشق، و ثبات، اهداف بیرونی می توانند باشند و موفقیت، باارزش بودن و امنیت هدف درونی هستند. اما آنچه سارو به عنوان هدف بیرونی برای خویش بر می گزیند نمی تواند هدف درونی که یافتن مادرش است را برآورده نماید. اهداف انسان ها با بزرگتر شدن شان درونی تر می شود. سارو وقتی که کودک است تنها به دنبال سرپناه است و وقتی به جوانی می رسد هدفش فراتر می رود. او بر آن می شود تا مادر اصلی خودش را بیابد. پس اغلب هدف درونی قهرمان چیزی محرمانه است که گاهی اوقات از دیگران مخفی می کند و گاهی از خود شخص نیز پنهان می ماند اما هیچ وقت بر تماشاگر پوشیده نمی ماند. چراکه هدف درونی شخصیت به کاری که او انجام می دهد، معنا می بخشد. پس تماشاگر باید به آن آگاه باشد. وقتی که درک کاملی از چیزی که قهرمان می خواهد وجود داشته باشد آنگاه ترسهای قوی ای هست که او باید بر آنها غلبه کند تا موفقیت نصیبش شود. این با حس تعلیق و کشمکش ایجاد می شود. مسئولیت داستان این است که پروتاگونیست را به سوی یک وحشت پرتاب کند. جایی که او در می یابد که واقعاً از آن برآمده. یعنی چقدر ارزش دارد تا او به خاطر آن جانش را به خطر بیندازد؟
در پرده سوم، قهرمان با یک سری اطلاعات جدید و به کمک یک نیروی یاری رسان، دوباره به پیروزی امیدوار می شود. مسیر صعودی آغاز می شود تا به نقطه اوج یا پیروزی نهایی برسد. ما در پرده سوم نیز چهار نقطه داریم: 
الف) عطف دوم و شدت یافتن بحران که به اصطلاح قعر جهنم قهرمان است. یأس فرا می رسد. سارو به بن بست خورده. تنش هایش با اطرافیان روز به روز بیشتر می شود. یک دل تنگی ازلی- ابدی به او دست می دهد. نیاز ناخودآگاه بشر به محبت و مهرورزی ابتدا از مادر سرچشمه می گیرد سپس از معشوقه. سارویی که عشق مادر را تجربه نکرده، چگونه می تواند عشق به معشوقه را از خود بروز دهد؟   
 ب) ظهور نیروی یاری رسان: اینجا همان دروازه ی جاده ی بازگشت است. مرحله ی احیا و رستاخیزی. نشانه های جغرافیایی یک به یک، در ذهن سارو الهام می شود. همان رمزگشایی ای که در ابتدای متن بدان اشاره کردم. بالاخره ناخودآگاه به داد انسان می رسد. 
ج) ایجاد حس کاتارسیس: بازگشت به سرزمین مادری به واسطه اکسیر. از نظر جان تروبي، اين حركت چرخشي و بازگشت به نقطه ي آغاز، يكي از ويژگي هاي ژانر اسطوره است. اين بازگشت موجب حس كاتارسيس مي شود. مادرِ سارو پیدا می شود. عواطف به سرحد خود می رسند. یک بازگشت به واسطه ی تقدیر، قهرمان خواستگاه و سرمنزلگاه اولیه خویش را پس می گیرد. مفهوم مادر ذاتاً مقدس هست بنابراین تقدیر الهی به عنوان یک نیروی یاری رسان برای قهرمان موجب می شود که او به خانه ی مادری باز گردد. بازگشت و تقدیر رابطه ای مستقیم با توسل به خداوند دارد. اکسیر یا کیمیا نوعی اعجاز است که گره گشایی و هموار کردن مسیر سفر را ایجاد می کند. برای سارو، تقدیر الهی نقش اکسیر را ایفا می کند. اسطوره مادر نشانه ای از اصالت است. مادر شناسنامه و هویت انسان است. 
د) بستار: رسیدن به نقطه ی اول. سارو به سرمنزلگاه عزلی خویش بازمی گردد. همان سرزمین مادری. پر از بکارت. یک اپیستمه کاملاً وحشی دارای انسان هایی که هنوز به صورت بدوی زیست می کنند. طبیعت بیگانه با پدیده مدرنیسم. طبیعت پر از عقاید و خرافه های کهن. اینجا همان سرزمین آشناست. 
 

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده