هنرمند بی سواد مثل عروسِ بی جهاز است!

بهزاد فراهانی پس از حدود دوسال با نمایش «مطرب» به سالن استاد سمندریان بازگشته است. او شهریور و مهرماه سال ۱۳۹۴ با نمایش «گل و قداره» در سالن استاد سمندریان به‌عنوان کارگردان حضور داشت و اکنون دوباره به این سالن بازگشته است. مینا صفار از روزنامه صبا به بهانه این اجرا به‌سراغ بهزاد فراهانی؛ نویسنده و کارگردان «مطرب» رفته و گفتگویی ترتیب داده که گوشه هایی از آن را با هم می خوانیم:

 

کمی درباره ایده‌ای که نگارش و اجرای نمایش «مطرب» منجر شد، بگویید.

مدت‌هاست مدیریت بدی داریم که به‌هیچ عنوان برآمده از تجربه و دستاوردهای جهانی نیست، علم و منطق نداشت، البته به‌مرور زمان این مدیریت بهبود پیدا کرده است چون مردم حقوق انقلابی خود را خواستند. این مدیریت غلط و نادرست، بلایی به سر کشور ما آورده است که کاملا می‌توان آن را دید، فقر از خیابان به کوچه، از کوچه به خانه و از خانه به سفره آمده است؛ این اتفاق معنای تاریخی بسیار پیچیده‌ای دارد. این مسائل، سبب شد نمایش «مطرب» را با این مضمون روی صحنه ببرم.

در «مطرب» شاهد موسیقی فولکلور ایرانی هستیم که همچون اثر قبلی شما؛ «گل و قداره» در سراسر نمایش حضوری پرشور دارد. این علاقه به موسیقی فولک ایرانی از کجا نشأت می‌گیرد؟

من حدود ششصد کاست موسیقی فولک داشتم که غارت شد. هرچه پیگیر شدم نتوانستم آن‌ها را پیدا کنم. من عاشق فولکلور هستم. البته همواره ملودی را می‌گیرم و روی آن شعر می‌گذارم. تمام اشعار سروده خودم است اما ملودی به عزیزان کشورم تعلق دارد. نوستالژی‌ای به‌سمت تعزیه در من وجود دارد که همواره همراهم است. همچنین ترانه‌های منوچهر سخایی و دیگران را هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. پسر خود من موسیقی هوی‌متال کار می‌کند. اعتقاد دارم نسل جدید ما عاشق هوی‌متال نیست، موسیقی ملی و فولکلور را از او دور کرده‌اند و از او رمانده‌اند. وقتی غافل شوید، گوش با موسیقی دیگری عادت می‌کند.

یکی از معضلات هنرمندان ما مدون نشدن خطوط قرمز است؛ چرا این خطوط مشخص نمی‌شوند؟

چون سلیقه‌ها متفاوت هستند. افراد بی‌سواد بسیار زیادی هستند که به این کار گمارده می‌شوند و با سلیقه‌های عقب‌افتاده دوره قاجاریه آثار هنری را مورد بررسی قرار می‌دهند و در نتیجه این مشکلات به‌وجود می‌آیند. برخی از بچه‌ها کار را می‌بینند و کار بدون تغییرات روی صحنه می‌رود. فکر می‌کنید این افراد بی‌سواد هستند؟! نه درک دارند اما افرادی می‌آیند که در بی‌سوادی بی‌همتا هستند! ایرادهایی که از نمایش من گرفتند، خنده‌دار و طنز بود! اصلا مفهوم اصلی تئاتر من جای دیگری بود و این افراد روی جای دیگری زوم کرده بودند.

تعدادی از بازیگران در نمایش «مطرب» ساز می‌نوازند که در این میان می‌توان به نوازندگی سه‌تار توسط علی بی‌غم اشاره کرد. این قابلیت بسیار مهمی است؛ چقدر لازم است که هنرمندان تئاتر ما، نواختن ساز و اساسا موسیقی را بشناسند؟

برای توضیح این مسئله خاطره‌ای را تعریف می‌کنم؛ وقتی رفتیم تا اکبر مشکین را به خاک بسپاریم، خواهرش بالای سر او گریه می‌کرد. گپ‌و‌گفتی با هم داشتیم. از او پرسیدم «این مرد نواختن هشت ساز را از کجا آموخته بود؟ چطور ویولون دستش می‌گرفت، می‌نواخت، پشت پیانو می‌نشست و...» گفت «اکبر مشکین فارغ‌التحصیل کنسرواتوار پاریس بود!» بهت‌زده شدم؛ اکبر مشکین بازیگر تئاتر، سینما و رادیو کارگردان بسیار بزرگ، فارغ‌التحصیل موسیقی از پاریس بود. این خاطره، مثالی است از بضاعت یک آرتیست در زمان گذشته و اکنون! در آن زمان به یاد دارم برای خواندن ادبیات از نظر گورکی، شش ماه در نوبت می‌ماندیم، تازه وقتی نوبت به ما می‌رسید، یک هفته فرصت داشتیم تا این کتاب قطور را بخوانیم، یادداشت برداریم و...! تشنگی ما آن زمان این‌قدر بود اما الان شرایط چگونه است؟ صبح تا شب تلفن‌همراه دست هنرمندان ما است و اصلا به‌سمت کتاب نمی‌روند درحالی‌که کتاب، عطر دیگری دارد، تمرکز بیشتری با خود می‌آورد، فهم جمع‌شده دیگری دارد.

چرا این علاقه به کتاب دیگر در نسل امروز و به‌خصوص هنرمندان ما وجود ندارد؟

تمام این مسائل از بین رفته که هیچ، حتی برای کتاب خواندن تشویق نمی‌شویم! کتاب تنها رفیق هستی است که به تو اعتراض نمی‌کند، آزادی تو را سلب نمی‌کند، هر وقت خواستی کتاب را باز می‌کنی و می‌خوانی و هر وقت نخواستی آن را می‌بندی! موأنست و دل‌بستگی او یک‌سویه است؛ یعنی یک‌طرفه عاشق تو است. همچنین کتاب پر از فرهنگ، فلسفه، روان‌شناسی، ادبیات، اخلاق، منش و... است. میانگین خوانش کتاب در ایران حدود ۱۰ دقیقه است اما من در هیچ قطاری در اروپا یا آمریکا ننشسته‌ام که کسی سوار شود و کتابش را باز نکند! تا سوار می‌شوند، بلافاصله کتاب‌شان را باز می‌کنند؛ انگار تشنگانی هستند که کتاب، لیوان آب آن‌هاست. اصلا کاری به کار دیگران نداشتند. کتاب هنوز جزئی از هستی انسان‌هاست. وقتی به آرتیستی که در نمایش من بازی می‌کند پیشنهاد می‌دهم کتابی را که منتشر شده است بخواند، طوری به من نگاه می‌کند که انگار یک فرد عقب‌افتاده یک پیشنهاد احمقانه به آن‌ها داده است! تازه هنرمندانی که در نمایش من حضور دارند از افراد با مطالعه هنر ما هستند، چون من با کسانی که اهل مطالعه نیستند، اصلا کار نمی‌کنم اما شرایط در گروه من هم بر همین منوال است! من دانش را جهاز می‌دانم. آرتیست بی‌سواد مثل عروس بی‌جهاز است!

یکی دیگر از حلقه‌های مفقوده تلویزیون ما تله‌تئاتر است. آیا امروزه تله‌تئاتر ساخته می‌شود؟

خیر؛ نداریم. این افراد از تئاتر ایرانی فرار می‌کنند! وقتی از ۳۰ کانالی که تلویزیون دارد، ۳۰ تئاتر پخش شود، ادبیات، زبان، جامعه‌شناسی، مردم‌شناسی، استتیک، فلسفه، شعر، رمان و... رشد می‌کند. وقتی این کار را نمی‌کنند، یعنی برضد ادبیات فارسی این مملکت هستند. اصلا به هنرمندان تئاتر و سینما چقدر اهمیت می‌دهند؟! من کارمند ۵۵ ساله تلویزیون هستم، حدود ۳۰ سال است که بازنشسته شده‌ام، تاکنون حتی یک کارت تبریک هم دریافت نکرده‌ام! مگر استاد دانشگاه و رئیس دپارتمان تلویزیونی‌ها نبوده‌ام؟!

عشقی که بهزاد فراهانی را به تئاتر بازمی‌گرداند چیست؟

ده‌برابر تمام درآمد ماهانه‌ام از تئاتر را رفیقم آقای خسروانی که رستوران جام‌جم را دارد به من حقوق می‌دهد تا روزی دو ساعت آن‌جا بنشینم و خودش هم بیاید با هم بحث فلسفی کنیم اما نمی‌توانم! دل‌بسته عاشقانگی‌های تئاتر هستم، به‌دنبال چیزهای خوب، گل، درخت، شاخه، هنرمند، حرف خوب، کلام دل‌بر هستم. قید و بند مسائل اخلاقی را هم نمی‌فهمم چون اخلاق شدیدا طبقاتی است و در هر قشر و لایه اجتماعی، معناها و مفهوم‌های متفاوتی دارد. غالبا در خانواده یک فرد مرفه و شکم‌سیر که پولش از پارو بالا می‌رود، فحش و رکیک‌گویی اصلا قبحی ندارد اما در منزل ما اگر از زبان کسی واژه رکیکی بیرون آید، تا سه روز هیچ‌کس با او حرف نمی‌زند. برای همین به اخلاق باج نمی‌دهم.

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده