نگاهی به فیلم «تابستان داغ» / قصۀ سیمرغ و سوختن

بهرنگ ملک محمدی:  فیلم‌هایی که در بسیاری از اوقات اتفاقا مانند همین تابستان داغ فیلم‌های خوبی هم هستند، اما اشکال داستان دقیقا همین جاست.فیلم‌هایی که باید به تدریج به بدنه سینمای ایران وارد شوند تعدادشان هر روز بیشتر می‌شود و توازن بین نیروهای جدید و قدیم از بین رفته و یکباره در جدول اکران یک سال با تعداد زیادی فیلم اول و اسم اول با ایده‌های مشابه رو‌به‌رو می‌شویم. این نکته بی‌شک به فیلمسازان جوان و جویای نام ارتباطی ندارد و متوجه سیاستگذاران کلان سینمای ایران است.

«تابستان داغ» داستان بحران روابط انسانی در تهران معاصر است. فیلم به شکل نمادین دو زوج متفاوت به لحاظ تحصیلی و مالی را روبه‌روی هم قرار می‌دهد و در این میان حلقه اتصال این دو زوج و اساسا بسیاری از آدم‌های این شهر که خود کاراکتری جدا در فیلم است روابط آنهاست.

دو زوج نسرین و فرهاد با وضع مالی نامناسب و سارا و ایمان که پزشک هستند و این تقابل یا چالش وقتی شکل می‌گیرد که دو زن خانواده هر کدام به دلیلی شاغل هستند و از فرزندانشان غافل می‌شوند.

نسرین به دلیل نیاز مالی و سارا به دلیل این که نمی‌خواهد به همدان بازگردد و حاضر نیست برای بار دوم حامله شود. این بی‌توجهی به فاجعه‌ای می‌انجامد که فیلمساز با روایتی نرم و روان از ابتدا آن را خوب می‌چیند و گسترش می‌دهد و اتفاقا بزرگ‌ترین ویژگی فیلم همین گسترش داستان و بحران به وجود آمده پیرامون آدم‌هاست.این نکته باعث می‌شود بیننده آرام آرام با شرایط همراه شود و وقتی فاجعه اصلی رخ می‌دهد منطق روایی آن هم قبلا طراحی شده است؛ البته فیلم پس از اتفاق اصلی به شکل مشهودی افت می‌کند و به وضوح می‌تواند زودتر تمام شود، زیرا جنس سکانس‌های پایانی فیلم به شکلی است که با دیدن هر کدام از آنها انتظار تیتراژ پایانی را می‌توان داشت.

تابستان داغ تا جایی که از تجربه اول یک فیلمساز برمی‌آید قصه‌اش را راحت تعریف می‌کند و اتفاقا از نشانه‌هایی که می‌تواند استفاده کند به خوبی بهره می‌برد.فیلم در همان سکانس افتتاحیه از پشت بام شروع می‌شود و تماشاگر هوشمند در می‌یابد داستانی در اینجا اتفاق خواهد افتاد. در دو زندگی به نمایش در آمده به نظر قصه نسرین و فرهاد همان کلیشه مرد بی مسئولیت و زن رنجدیده را تکرار می‌کند، اما در داستان سارا و ایمان نگاهی جامع‌تر وجود دارد.مباحثی مانند مهاجرت معکوس یا شیوه کارکردن زنان در بیرون خانه که خوشبختانه اینجا با تفکرات فمینیستی آلوده نشده و واقعیتی را می‌گوید که به شکل فزاینده‌ای رو به افزایش است.

اوج داستان تابستان داغ نمایش بی‌مسئولیتی مادری است که با شنیدن صدای شیر آب در حمام خانه پرستار بچه‌اش به تصور این که او در خانه است پسرش را به دختری خردسال می‌سپارد و وقتی او و همسرش متوجه گم شدن پرهام می‌شوند به جای تلاش برای پیدا کردن او به یکدیگر اتهام می‌زنند.

این تابو شکنی از کلماتی همچون مادر، پدر و از این دست در حقیقت می‌خواهد مرز مسئولیت‌پذیری و عشق غریزی را مشخص کند. تابستان داغ قصه‌ای دارد که سعی می‌کند از سیاه‌نمایی دور باشد و بدون جنجال‌های مرسوم روابط انسانی را به چالش بکشد و نکته جالب اینجاست که این روزها هنوز زمان زیادی از دو سه اتفاق تلخ با همین موضوع در کشور نگذشته و شاید این تقارن بتواند به بهتر دیده شدن فیلم کمک کند.

تابستان داغ بازی‌های بدی دارد و انگار فیلمساز نتوانسته آن طور که باید از چهره‌های فیلمش بازی بگیرد. البته از دو منظر این اتفاق می‌افتد؛ اول بازی گرفتن از مینا ساداتی در نقشی جدید است که مانند همه فیلم‌های قبلی او این اتفاق نیفتاده و دوم ناتوانی برای خارج کردن علی مصفا، صابر ابر و پریناز ایزدیار از کلیشه‌هایی است که در آن گرفتار شده‌اند. علی مصفا بسیار معمولی است و اساسا اتفاقی در جنس بازی او وجود ندارد و صابر ابر هم به طور قطع تکرار تمام فیلم‌هایی است که از او دیده‌ایم و این مورد بخصوص حتی در گریم و لباس او هم دیده می‌شود.

نکته مهم‌تر بازی پریناز ایزدیار است که با توجه به نقشش در «ابد و یک روز» می‌شد متصور بود که سیل پیشنهادها برای تکرار آن نقش به سوی او سرازیر شود و در تابستان داغ با آن که فیلمساز تلاشش را می‌کند، اما باز تا حدودی در همان قالب باقی مانده است. تابستان داغ با توجه به فیلمبرداری فوق‌العاده‌اش اگر می‌توانست از بازی‌های متناسب با کادربندی و تصاویرش استفاده کند قطعا حاصل فیلمی متفاوت می‌شد.

تابستان داغ از همان مولفه‌های آشنای سینمای ایران در چند سال گذشته و به طور مشخص سینمای اصغر فرهادی استفاده می‌کند. دروغ که این بار توسط یک دختر خردسال فاجعه‌ای را کامل می‌کند و تلاش آدم‌ها برای پنهانکاری و رمزگشایی که در پایان با سکوت همراه می‌شود. سوال جدی بسیاری از منتقدان این روزها این است که تا چه زمانی می‌توان این تم‌ها را تکرار کرد؟ به نظر نگارنده استفاده از این داستان‌ها به خودی خود اشکالی ندارد، اما وقتی در یک بازه زمانی کوتاه فیلم‌های بسیاری به این شکل ساخته می‌شود نوعی مخاطب‌گریزی اتفاق می‌افتد که نشانه‌هایش را می‌توان در فروش فیلم‌ها دید. مثال دیگر این که فیلم «ملبورن» ساخته نیما جاویدی هم قبلا به همین موضوع پرداخته هرچند ملبورن در مقایسه با تابستان داغ فیلم ضعیفی است، اما باز هم از همان مولفه‌ها استفاده می‌کند و به نظر می‌رسد باید تفکری جدید و پویا به سینمای ایران تزریق شود.

ادغام بخش فیلم اول و دوم فجر در مسابقه اصلی یکی از خطاهای بزرگ جشنواره فیلم فجر در این سال‌هاست. وقتی فیلم یک کارگردان فیلم اولی در هر سطحی با آثاری از سینماگران باسابقه‌تر مقایسه می‌شود دو آسیب جدی به وجود می‌آید. در حالت اول امکان دارد فیلم حتی به بخش اصلی راه پیدا نکند و یک فیلمساز جوان به کلی مسیر حرفه‌ای‌اش عوض شود.در حالت دوم اگر به فیلمی مانند تابستان داغ که اتفاقا فیلم سر و شکل دار و قابل دفاعی است توجه بیش از اندازه شود و با کاندید شدن یا دریافت سیمرغ بلورین، یک فیلمساز جوان و با استعداد به نقطه نهایی و قله سینمای ایران برسد اتفاق بسیار خطرناکی رخ می‌دهد. به یاد دارم سعید ابراهیمی‌فر که در مورد فیلم «نار‌و‌نی» او همچنین اتفاقی افتاد در مصاحبه‌ای چند سال پیش از جشنواره فجر خواهش کرده بود که این کار را در مورد فیلمسازان جوان تکرار نکند و مثال جالبی زد. این که آن سیمرغ برای فیلم نار و نی مانند یک بلوک سیمانی سنگین به پایش بود که او را به ته آب برد. این اتفاق در مورد بسیاری دیگر از فیلمسازان جوان هم در حال تکرار است و در این میان علاقه عجیب جشنواره فجر به کاندیدا کردن یا دادن همه جوایز به یک فیلم اولی صدای خیلی‌ها را درآورده و سوال نگران‌کننده آخر این که سعید روستایی چرا فیلم نمی‌سازد؟ امیدوارم فیلم نساختن او به جایزه‌های ابد و یک روز ربطی نداشته باشد.

تاریخ نشر مطلب:
شنبه، ۲۵ شهریور ۱۳۹۶






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده