دوستان صمیمی سحر دولتشاهی چه کسانی هستند؟

معلوم نیست کشف جادوی بازیگری، در سیاهی های اغواگر سالن نمایش چارسوی تئاتر شهر اتفاق افتاد، یا سالن کوچک نمایش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در پارک لاله، اما هرچه هست، سحر دولتشاهی آنقدر عاشق شد، که ادامه تحصیل در رشته مهندسی شیمی را رها کرد تا رشته ای را بخواند که عاشقانه دوستش دارد. درس خواند و تئاتر بازی کرد و تئاتر بازی کرد و بازی کرد، بعد سینما و تلویزیون توان بازیگری اش را کشف و جذب اش کردند و برای نقش مکمل به او جایزه دادند و کم کم نقش های اول هم بازی کرد و درخشید و کاندید جایزه شد به حالایش رسید که در اوج است.دولتشاهی در مقطعی درگیری حاشیه ای بزرگ شد، اما آنقدر و درایت و عشق به هنر داشت که نگذارد حاشیه ها به اصل زندگی و هنرش لطمه بزنند. ما هم به این حاشیه ها نپرداختیم و عوضش، به زندگی و علایق و دوستان و خانواده این بانوی پرانرژی و موفق زباد پرداختیم. او ماه گذشته در نمایش پربیننده سی که ۱۲۰ هزار نفر را به کاخ سعدآباد کشاند، حضور موثری داشت و این روزها هم، مشغول بازی در پروژه دیگری به کارگردانی مصطفی کیایی است. بهانه این مصاحبه همه این هاست.

در بیوگرافی شما آمده که شما داشتید مهندسی شیمی می خواندید اما این رشته را رها کردید. آن روز که داشتید این کار را می کردید به چه چیزی فکر می کردید؟

درواقع از ابتدا هم قصد ادامه آن را نداشتم و وقتی این حمایت از سوی خانواده و جسارت از سوی خودم پیدا شد، رفتم به رشته ای که دوست داشتم و دارم. البته موقعی که تغییر رشته دادم، به خاطر دلمشغولی هایم به ادبیات به سوی ادبیات نمایشی و ادبیات فرانسه رفتم.

به نظر می رسد علاقه شما به موسیقی و دیگر حوزه های هنری خیلی به پیشرفت شما در بازیگری کمک کرده است؟

بله، حتما. یعنی من فکر می کنم دو تا چیز هست که واقعا تفکیک ناپذیر هستند از این حرفه که یکی شان موسیقی و دیگری ورزش است.

وقتی ادبیات نمایشی می خواندید، به نویسنده شدن هم فکر می کردید؟

راستش چرا، نویسندگی آرزویم بوده و هست، ولی این یک نظر است. در آن دوران هم متمرکزتر بودم و شاگرد بدی هم نبودم. ولی در سال های دوم و سوم دانشجویی آنقدر عمیق وارد فضای بازیگری شده بودم که فرصت نمی شد زیاد به این سمت بیایم. البته هنوز هم نویسندگی حرفه قابل ستایشی برای من است.

نویسنده داخلی و خارجی مورد علاقه تان چه کسانی هستند؟

اصلا دلم نمی خواهد در این گفت و گو اسم از کسی بیاورم چون نمی توانم از بین کتاب هایی که خواندم و نویسندگان مورد علاقه ام، یکی را انتخاب کنم. معمولا هم وقتی جایی اسمی می برم، بعدا به خاطر نبردن اسامی دیگر خودم را سرزنش می کنم برای همین ترجیح می دهم اشاره خاصی به شخصی نکنم.

با توجه به سن و سال تان و با وجود اینکه الان هنوز جوان هستید، کارنامه کاری تان در تئاتر خیلی خوب و پربار است و کارهای زیادی دارید و در بین نسل جوان جزو پرکارترین ها هستید؟

من تئاتر خیلی کار کردم ولی بسیار افرادی هستند که تجربه و سابقه کاری شان در این حوزه بیشتر از من است، مثلا ستاره پسیانی از ۵ سالگی روی صحنه حضور دارد در صورتی که از من کوچکتر است. در کل من کارم را با تئاتر شروع کردم و به طور متوسط سالی یک یا ۲ کار در این حوزه داشته ام.

اگر اشتباه نکنم، آتیلا پسیانی یکی از افرادی است که در صحنه تئاتر بیشتری همکاری را با ایشان داشتید.

بله، حدود پنج یا شش سال با ایشان همکاری داشتم و در گروه تئاتر بازی بودم.

برای کار ایشان چطور انتخاب شدید؟

من یک نمایشنامه خوانی با ستاره داشتم و در کار آقای جلال تهران به اسم «هی مرد گنده گریه نکن» که ایشان من را آن جا دیدند، بعدش هم یک ورک شاپ داشتند که من شرکت کردم و بعد هم برای همکاری انتخاب شدم.

اولین حضورتان جلوی دوربین کار «فرزند صبح» آقای افخمی و رو به روی ستاره ای مثل خانم هدیه تهرانی بود. آیا در آن مقطع خانم هدیه تهرانی از سابقه تئاتری شما شناختی داشتند؟

راستش را بخواهید واقعا نمی دانم ولی خیلی به من کمک کردند. آن موقع دوربین ۳۵ بود و استرس ها هم طبیعتا بیشتر بود و من هم برای بار اول بود که جلوی دوربین می رفتم. خیلی ترسیده بودم و ایشان خیلی از من حمایت کرد و از همان روز اول دوستی خوبی بین من و هدیه شکل گرفت.

اولین دیالوگی که گفتید را یادتان هست؟

در پلان اول حضورم دیالوگ نداشتم ولی یادم هست در آن سکانس آنقدر همه چیز برایم عجیب بود که شبیه آلیس در سرزمین عجایب شده بودم.

گویا پارک لاله در خاطرات کودکی شما نقش ویژه ای دارد. الان چطور و در زمان حاضر نظرتان درباره پارک لاله چیست؟

من دیگر هیچ وقت پیش نیامد که بروم به آن تئاتر کانون پرورش فکری ولی اولین تجربه تئاتر من دیدن آن جاست. وقتی بچه بودم یکی از طرفداران پر و پا قرص آن تئاتر بودم. به نظر نوستالژیک می آید ولی دیگر هیچ وقت فرصت نشد که بروم دوباره آنجا را ببینم.

اجازه بدهید درباره نحوه ورودتان به تلویزیون صحبت کنیم. این اتفاق چگونه افتاد؟

من اولین بار برای سریال خانم مرضیه برومند به اسم کتابفروشی هدهد وارد تلویزیون شدم. همکاری با مرضیه برومند آنقدر برایم مهم بود که بدون خواندن فیلمنامه پیشنهاد همکاری با ایشان را قبول کردم.

اما آنچه باعث شد که خیلی بیشتر دیده شوید سریال مسافران و نقش سرهنگ ناهید بود. خودتان هم این باور را دارید؟

بله. کارهای تلویزیونی، مخصوصا آثاری که هر شب پخش می شوند کمک زیادی به شناخته شدن بازیگر می کنند. مسافران کار خیلی خوبی بود و اتفاقات چند وقت پیش چند صحنه اش را دوباره دیدم که خیلی خندیدم. مسافران از نظر نگارش و فضاسازی خوب بود و در بحث تولید هم می توانست کمی شکیل تر برگزار شود ولی مهم نیست چون در زمان خودش کار متفاوت و پربیننده ای بود

دوستان صمیمی شما، یعنی دوستانی که با آنها راحتید و رفت و آمد دارید از بین بازیگران هستند یا دوستان دوران بچگی تان؟

هردو. من دوستان خیلی خوبی از دوران بچگی هم دارم که با آنها معاشرت می کنم و دوست صمیمی هستیم. البته من اصولا تعداد کمی دوست نزدیک دارم و آنها هم از هم حرفه ای هایم هستند و هم دوستان خیلی قدیمی تر. حتما می خواهید اسم بیاورم.

اگر ممکن است...

(خنده) خارج از موضوع سینما من از خیلی سال قبل با ترانه علیدوستی دوستم، با ستاره پسیانی دوستم، با باران کوثری دوستم، با هدیه تهرانی دوستم، با هانیه توسلی دوستم، مهناز افشار هست. به خاطر مشغله ای که همه ما داریم ممکن است ملاقات هایمان دیر به دیر باشد اما همه را دوستان خودم می دانم و با آنها راحتم. خدا کند کسی از یادم نرفته باشد.

یک سوال کمی خصوصی تر و البته بیشتر پشت صحنه ای. آقای محسن کیایی و دوستان دیگری که با شما همکار بودند می گویند که شما بسیار شلوغ و پرانرژی هستید و پشت صحنه با شیطنت ها و شیرینی هایی که دارید خیلی محیط را دوستانه و گرم می کنید. آیا پیش شما هم از این تعاریف می کنند؟ کمی از این خاطرات بگویید و آیا به نظرتان این شلوغی و گرم بودن به بچگی تان بر می گردد یا نه؟

خوشحال می شوم اگر این طوری باشد و دوستان و همکاران عزیز در مورد من این گونه فکر کنند. البته دوستان نزدیک من خیلی بیشتر خصوصیات مرا می شناسند و می دانند اهل بگو و بخند و شلوغ هستم. آدم هایی که کمی دورتر هستند فکر می کنند من آدم بداخلاقی هستم (خنده). شاید دلیلیش این باشد که من خیلی سخت آدم ها را به دایره نزدیک خودم راه می دهم اما کلا آدم اخمو و بداخلاقی نیستم.

اینها ممکن است مربوط به کودکی ام باشد و فضای شاد و خوبی که در آن بزرگ شدم. ممکن هم هست ژن باشد (خنده) هر چیزی که هست موضوع این است که من این فضای سرحال پر از امید را دوست دارم. دوست دارم در اطرافم انرژی خوب جریان داشته باشد و سعی هم می کنم که خودم در ایجاد این فضا موثر باشم./ مجله دیده بان

تاریخ نشر مطلب:
شنبه، ۲۰ آبان ۱۳۹۶






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده