گفتگوی اختصاصی با کارگردان فیلم «آپاندیس»: پوستم کَنده شد تا این فیلم را ساختم!

جمشید خاوری: «حسین نمازی» متولد هشتم اسفند 1360 در تویسرکان است. نوشتن را از کودکی آغاز کرده و با تشویق های معلم انشایش که بازیگر تئاتر هم بوده ادامه داده است. بعد از آشنایی با مجلۀ «فیلم» در دوران نوجوانی تصمیم به فیلمسازی گرفت و با یک دوربین «سوپر هشت» که از پدر دوستش امانت می گرفت چند فیلم کوتاه ساخت.  بزرگتر که شد در کلاسهای فیلمسازی انجمن سینمای جوان شرکت کرد و بعدها در قسمت تولید آن مرکز مسئولیتی برعهده گرفت.

 او حتی در دوران سربازی هم بیکار نبود و در پادگان، فیلم می ساخت. بعد از آن فیلمسازی را در تلویزیون ادامه داد. طی سالهای اخیر چند بار برای ساخت نخستین فیلم بلندش دورخیز کرد ولی هیچکدام به سرانجام نرسید. تا اینکه سال گذشته موقعیتی فراهم شد و توانست «آپاندیس» را به عنوان اولین فیلم سینمایی اش جلوی دوربین ببرد. فیلمی که از اواخر آذر روی پرده ی سینماهای کشور رفته است.

 نمازی این روزها مشغول ساخت اولین سریال تلویزیونی خود است که «بازگشت» نام دارد و حمید نعمت الله طرحش را نوشته. جالب اینکه با گذشت بیست و چند سال، نمازی از محمد گُمار معلم انشای زمان تحصیلش – که به نوعی مُشوق او بوده -  دعوت کرده  که در سریالش نقشی را ایفا کند. با حسین نمازی که اخیرا موفق شده جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره  مونترال کانادا برای «آپاندیس» دریافت کند گفتگویی انجام داده ایم که از نظرتان می گذرد...

*شما هم مثل خیلی دیگر از فیلمسازان، کار خود را با فیلم کوتاه شروع کردید. این به علاقه شخصی تان برمی گردد یا استفاده از آن به عنوان سکوی پرتاب برای ساخت فیلم بلند؟

-برای امثالِ من که ذات سینما را دوست داریم، فیلمِ کوتاه و بلند فرقی ندارد. با اینکه خیلی ها از آن به عنوان پُلی برای رسیدن به فیلم بلند نگاه می کنند اما به نظرمن «فیلم کوتاه» دارای یک هویت مستقل است. خیلی از دوستانم هستند که سالهاست فیلم کوتاه می سازند و قصد ساخت فیلم بلند هم ندارند...

*خودِ شما حالا که نخستین فیلم بلندتان را ساخته اید باز به سمت فیلم کوتاه می روید؟

-بله. من بعد از «آپاندیس» یک فیلم کوتاه ساختم! واقعیت این است که در فیلم کوتاه، یک عشق و شور و حالی است که در سینمای بلند نمی توان دید. چون در سینمای حرفه ای، پول وبازگشت سرمایه حرف اول را می زند.

* با اینکه بیشتر جوایزی که شما گرفته اید به خاطر فیلمهای مستندتان بوده اما از یک مقطعی به بعد دیگر فیلم مستند نساختید و به سینمای داستانگو روی آوردید. چرا؟

- هر چند تعداد فیلمهای مستندم زیاد است و به لطف خدا، توفیقاتی هم بوده ولی خودم را مستندساز نمی دانم. بیشتر برای کسب درآمد مستند می ساختم. چون در کشور ما متاسفانه کسی به شما پول نمی دهد که فیلم کوتاه داستانی بسازید ولی سفارش برای ساخت مستند، هم از ارگانهای دولتی و هم بخش های خصوصی زیاد است. شاید باورتان نشود ولی من ده سال برای یک کمپانی بزرگ، مستند می ساختم ولی وقتی تصمیم به ساخت فیلم سینمایی گرفتم همه را کنار گذاشتم!

*تا آنجا که من اطلاع دارم شما از چهار پنج سال قبل برای ساخت فیلم سینمایی دورخیز کرده بودید ولی امکانش فراهم نشد. برای فیلمنامه هایی مثل «قمارباز» و «حرفهای درگوشی»...

- یکی از نقاط تاریک کارنامه ی من، ساخت فیلم «حرفهای درگوشی» بود که خیلی اذیت شدم و آخر هم ساخته نشد. آن فیلمنامه یکی از بهترین آثارم است و اینقدر خوب بود که هر کسی می خواند دوست داشت بیاید و کار کند. حتی پروانه ساخت  هم گرفتیم ولی نشد... واقعیتش تا مدتها دل و دماغی برای کار کردن نداشتم. تا اینکه یک روز آقای جباری (تهیه کننده) به من زنگ زد و گفت یک فیلمنامه دیگر بیاور و من در چند ساعت، طرح «آپاندیس» را نوشتم و دادم و دو روز بعد پروانه ساخت گرفتیم...

*ماجرای فیلم «آپاندیس» واقعی است؟

- بله. من یک روز به ملاقات یکی از اقوام در بیمارستان رفته بودم و کارمند بیمارستان به دفترچه بیمۀ آنها مشکوک شده بود. در نهایت مشکلی نبود و حل شد اما این اتفاق، ذهن من را درگیر کرد و با خودم گفتم اگر آن بیمار از دفترچه دیگری استفاده می کرد چه اتفاقی می افتاد؟ از این ایده در ابتدا می خواستم یک فیلم کوتاه بسازم اما بعد که گسترش دادم دیدم پتانسیل فیلم بلند هم دارد و این گونه بود که فیلمنامه اش را نوشتم و بدون ممیزی هم پروانه ساخت گرفت...

*به نظرم فیلم، مورد خاصی  برای ممیزی و سانسور ندارد...

-بالاخره جابه جا شدنِ شوهر ها حساسیت برانگیز است. شاید در فیلمنامه ی کامل، خیلی مشخص نباشد ولی وقتی طرح سه خطی را برای دیگران تعریف می کنی مسالۀ جابجایی اسم شوهرها  در دفترچه بیمه کمی دافعه برانگیز است. البته من خودسانسوری های لازم را انجام داده بودم!

*کارگردانها هر چند هم در زمینه فیلمسازی دارای سابقه باشند، هنگامی که فیلم بلندِ اولشان را می سازند خیلی سختی می کشند. در این مورد صحبت کنید...

- پوستم کَنده شد تا این فیلم را ساختم! ما در روزهایی این فیلم را کلید زدیم که تهیه کننده همۀ سرمایه اش را دوماه قبل برای ساخت فیلم «آزادی مشروط» هزینه کرده بود و پول زیادی توی دست و بالش نبود. از طرف دیگر، سرمایه گذارانی هم که برای تولید فیلم همکاری می کردند اینقدر از سوی برخی سینماگران، رفتار بد و ضررمالی دیده بودند که حاضر نمی شدند پای کار بیایند. میزان وامی هم که فارابی می دهد خیلی اندک بود. خلاصه با دست خالی این فیلم را ساختیم.

*آپاندیس تقریبا همۀ المانهای فیلم «کم خرج» را دارد. مثلا کل فیلم در یک لوکیشن می گذرد...

-واقعیتش در ابتدا قصدم این نبود برای اینکه فیلم ارزان تر دربیاید، تک لوکیشن کار کنیم. قصه این طور ایجاب می کرد. اما بعد مصمم شدم خودم را محک بزنم ببینم می توانم با ساخت فیلم در یک محیط بسته، تماشاگر را 90 دقیقه نگه دارم یا نه؟! خیلی ها می گفتند این کار، نوعی خودکشی هنری است و اگر این فیلم را بسازی، «آپاندیس» می شود اولین و آخرین فیلمت! ولی من گوشم بدهکارِ این حرفها نبود...

*یکی دیگر از المانهای فیلم «کم خرج» این است که بازیگرِ سوپراستار نداشته باشید. شما هم به جز آنا نعمتی و امیرعلی دانایی (که بازیگران گرانی هم نیستند) بقیه بازیگران را از میان افراد غیر چهره انتخاب کرده اید...

-من از اول همه بازیگران را غیر چهره انتخاب کرده بودم. نه به خاطر اینکه پول نداشتیم دستمزد بازیگران را بدهیم بلکه به این دلیل که می خواستم چهره ها برای تماشاگر ناآشنا باشد و ذهنیتی از آنها نداشته باشد. اما وقتی کار جدی شد تهیه کننده گفت باید دو تا بازیگر چهره  داشته باشیم که تماشاگر آنها رابشناسد و به سینما بیاید. بنابراین با توجه به بودجه ای که داشتیم با این دو بازیگر قرارداد بستیم.

*فیلمبرداری که تمام شد چه شرایطی داشتید؟

-بعد از فیمبرداری همان دوستانی که انرژی منفی می دادند باز سر و کله شان پیدا شد و بدون اینکه حتی راشها را ببینند درباره فیلم قضاوت می کردند. می گفتند هر قدر هم قصه ات خوب باشد اما وقتی در یک محیط بسته مثل بیمارستان کار کنی، نفس تماشاگر می گیرد . خسته می شود و تا پایان فیلم در سالن نمی ماند... شرایط خیلی بدی بود. کم کم خودم هم داشت باورم می شد که فیلم بدی ساخته ام و داشتم تلاش می کردم قبل از اینکه «آپاندیس» اکران شود فیلم دومم را بسازم که این فراموش شود...

*اما حالا که فیلم اکران شده از بازخوردی که بین تماشاگران داشته راضی هستید؟

-بله. خدا را شکر فیلمم تماشاگران خودش را پیدا کرده است. با اینکه از شرایط اکران (زمان و تعداد سالنها) راضی نیستیم ولی در این شرایطی که اکثر فیلمها فروش بالایی ندارند ما راضی هستیم. «آپاندیس» همین الان با فروش رایت سینمای خانگی و شبکه های تلویزیونی و اکران های خارجی که دارد؛ خرج خودش را درآورده و هر چه در سینماها بفروشد سود است!

*«آپاندیس» فیلم ایده آلتان است؟

-اگر بگویم هست باید به من شک کنید! توانایی های من خیلی بییشتر از اینهاست و اگر شرایطی مُهیا شود که بتوانم ایده آل های خودم را بسازم می بینید که این فیلم فقط حکمِ دستگرمی  برایم داشته. «آپاندیس» برایم یک تجربه فوق العاده بود و در زمینه تولید و پخش چیزهای زیادی یاد گرفتم که قطعا در فیلمهای بعدی ام به من کمک زیادی خواهد کرد. فضای مورد علاقه من در فیلمنامه نویسی، «ری یل تایم» است یعنی فیلم هایی که در زمان واقعی روی می دهد. شاید اگر از من بخواهند که فیلمنامه ای بنویسم که داستانش در سی روز بگذرد، نتوانم! وقتی زمان فیلمت به واقعیت نزدیک است قطعا اگر لوکیشن ها محدود باشد بهتر می توانی کار کنی. آپاندیس هم داستانش در یک صبح تا شب روی می دهد.

*با توجه به اینکه شما به خاطر فیلمنامۀ آپاندیس از جشنواره  مونترال کانادا جایزه بهترین فیلمنامه را گرفته اید برای علاقمندان به فیلمنامه نویسی کمی تخصصی تر صحبت کنید که چطور این فیلمنامه را نوشتید و چه ترفندهایی را به کار بردید که تماشاگر را تا انتها نگهدارید...

- به نظر من بزرگترین اتفاقی که در هر فیلمی می افتد «قصه» است. اگر بتوانی یک قصه را خوب تعریف کنی نبض تماشاگر را در دست می گیری. شما به عنوان نویسنده باید خودت را جای مخاطب بگذاری و از خودت بپرسی خب، بعدش چه اتفاقی می افتد؟ باید تمام تلاشت را بکنی که مخاطب نتواند ادامه قصه ات را حدس بزند. از طرف دیگر هنگام دیالوگ نویسی، اطلاعات را به صورت «قطره چکانی» به مخاطب می دهم و سعی می کنم مخاطب و شخصیت های فیلم، همزمان از قصه باخبر شوند...

*چطور به این «لحن» رسیدید؟

- من چندین سال، فیلمنامه های معروف را «مهندسی معکوس» می کردم! یعنی اول می نشستم و فیلمهای معروف و موفق را می دیدم بعد فیلمنامه شان را روی کاغذ می نوشتم  و بر اساس نگاه خودم، شخصیت ها، قصه ها و دیالوگها را تغییر می دادم. یعنی با خودم می گفتم اگر در فلان فیلم، شخصیت اصلی، آن کار را نمی کرد چه می شد یا اگر مسیر قصه به سمت دیگری می رفت چه اتفاقی می افتاد. فیلمنامه هایی که با این روش می نوشتم  برای ساختن نبود، برای یادگیری و تمرین فیلمنامه نویسی بود. این تمرین ها خیلی جاها به کمک من می آمد مثلا وقتی وسط نوشتنِ یک فیلمنامه، گیر می کردم؛ آن تجربه ها را مرور می کردم که ببینم وقتی فیلمنامه نویسان معروف در یک نقطه از داستان گیر کرده اند چطور گره را باز کرده اند و داستان را جلو برده اند. همچنین رمان هم زیاد می خوانم و به خاطراتی که آدمها تعریف می کنند هم خیلی گوش می دهم. اینها ابزارهایی است که می تواند به یک فیلمنامه نویس کمک کند.

*امسال چند فیلم مثل انزوا، آذر،شنل، زرد و فیلم شما در سینما ها اکران شده که اولین فیلم سینمایی سازندگانشان محسوب می شود. این جوانگرایی را در سینمای ایران چقدر لازم می دانید؟

-البته من خیلی جوان نیستم! چون  باید اولین فیلم بلندم را در 24 سالگی  می ساختم نه 34 سالگی! متاسفانه در کشورما الان وضعیت طوری شده که جوانها خیلی دیر، اولین فیلمشان را می سازند . در حالیکه اگر به دنبال پویایی و بالندگی سینما هستیم باید زمینه بییشتری برای حضور جوانها در سینما فراهم کنیم. شما اگر دقت کنید می بینید که بزرگانی مثل کیمیایی و مهرجویی، فیلمهای شاهکارشان را در جوانی ساخته اند و از همان زمان جریان ساز بوده اند. الان نسل جدیدی که وارد سینما می شود، هم نسل پخته و باتجربه ای هستند و هم تحصیلات سینمایی دارند بنابراین شرایط  لازم را دارا هستند. فقط بزرگان باید برای میدان دادن به آنها کمی جسارت به خرج دهند. خود فیلمسازان هم باید شجاعت داشته باشند، دست به تجربه های تازه بزنند و خودشان را در این عرصه نشان بدهند.

تاریخ نشر مطلب:
پنجشنبه، ۱۴ دی ۱۳۹۶






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده