نگاهی به فیلم «یک کیلو و بیست و یک گرم»

سینمای قصه گو و داستانی در بین فیلم های ایرانی همیشه جلب توجه می‌کند؛ چرا که عموم آثار ساخته شده در کشورمان بیشتر از آنکه روی یک قصه با پایه‌های محکم سوار باشند، سوار بر پیام‌های اجتماعی یا شعارهای کلیشه زده‌ای هستند که مخاطب را از خود زده می‌کند. کم پیش می‌آید که در این میان یک فیلم سینمایی بتواند قصه خود را قرص و محکم پیش ببرد و در این میان اسیر موانعی که ذکر شد هم نشود. فیلم «یک کیلو و بیست و یک گرم» توانسته تا حد زیادی در این برهوت سینمای داستانی، روایتی را به مخاطب خود عرضه کند که هرچند بی ایراد نیست، ولی کشش کافی را دارد و گاهی مواقع هم پیچش‌هایی در بطن خود نشان دهد که بیننده را غافلگیر کند.

رحیم طوفان، کارگردان فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم، پیش از ساخت این اثر در سینما فعالیت‌های متنوعی داشته که عمده آن‌ها پیرامون تصویربرداری می‌چرخد. او حتی در این زمینه در دانشگاه‌های کشور تدریس کرده و کتابی آموزشی هم به رشته تالیف در آورده که نشان از درایت وی در این حرفه دارد. در کنار تصویر برداری،کار جلوه‌های ویژه چند فیلم را هم انجام داده و بعد از ساخت بیش از 10 فیلم کوتاه، در نهایت به ساخت اولین اثر بلند سینمایی خود روی آورده است. اثری که نام آن بی‌شک برای فیلمبازان قهار تداعی کننده فیلم مشهور «بیست و یک گرم» اثر الخاندرو گونسالس اینیاریتو است و این یادآوری و تداعی نام چندان هم بی مورد نیست. فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم مانند اثر گونسالس، سه داستان مجزاست که به ظریف ترین شکل ممکن به هم ربط پیدا می‌کنند و به نظر می‌رسد فیلمساز و فیلمنامه نویس، در انتخاب نام خود سعی کرده‌اند تا ادای دینی به این نوع از سینمای قصه گو (یعنی روایت‌های تودرتو ولی مرتبط با یکدیگر که تا حد زیادی با همین فیلم 21 گرم به دنیا شناسانده شد) داشته باشند.

با اینکه لیلا نیک زاد تا پیش از فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم، اثر موفقی در کارنامه هنری خود نداشت ولی او با دنیای قصه و روایت قصه غریبه نیست چرا که رمانی تحت نام بعد از این سال‌ها را به نگارش در آورده و زمانی که یک نویسنده روی به نوشتن فیلمنامه بیاورد، از او انتظار می‌رود که بتواند لااقل هسته داستان را غنی بیافریند و در پرداخت به آن مشکلی نداشته باشد. این مساله در اکثر صحنه‌های فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم رعایت شده و این اثر برخلاف بسیاری از ساخته‌های وطنی، دچار پاشنه آشیلی به اسم فیلمنامه نشده است.

فیلم داستان مردی تعمیرکار به نام بابک (با بازی سعید آقاخانی که چند سالی است چرخش موفقیت‌آمیزی از ژانر کمدی به آثار درام داشته) است که به همراه همسر خود (با بازی لیلا زارع) منتظر به دنیا آمدن فرزند سوم‌شان هستند. بابک زمانی که به منزل یک مادر و دختر می‌رود تا لوله کشی آن‌ها را سرویس کند، نامزد دختر به نام سامان که مردی پولدار و البته عصبی و دمدمی مزاج است، سر می‌رسد و با دختر دعوای شدیدی می‌کند. او نسبت به اینکه دختر در حال خیانت به اوست، شک دارد و از تعمیرکار می‌خواهد که در دعوا دخالت کند و با امتناع او، درگیری بین آن‌ها ایجاد می‌شود که در همین گیرودار، دست بابک به صورت سامان می‌خورد؛ دستی که درون آن یک پیچ گوشتی وجود دارد و به چشم سامان فرو می‌رود و او را کور می‌کند.

سامان که نامزدش با او به هم زده و دنیایش غرق اندوه و شکایت است، با وجود اینکه نیاز مالی چندانی ندارد، طلب 100 میلیون دیه می‌کند وگرنه قصاص چشم در برابر چشم را انجام می‌دهد. همسر فداکار بابک دربه در دنبال جور کردن این مبلغ است و سعی می‌کند با کار خیاطی که بلد است و کمک دیگران و پس دادن پول پیش خانه و... از کور شدن شوهرش جلوگیری کند. از آن‌سو داستان دختری را داریم که برای بار سوم حامله شده و چشم به راه فرزندش است. او به همراه مادرش و شوهرش زندگی می‌کند و شک‌های عجیب و غریبی به همسرش دارد. استرسی بودن و خلقیات دختر جوان باعث شده که دو فرزند قبلی او مرده به دنیا بیایند و این بار شانس آخر او برای مادر شدن است. در این میان داستان سامان و الی هم به صورت کمرنگی روایت می‌شود، عشقی بیمارگونه که دخترک از آن بیزار شده و سامان بچه پولدار و از خود راضی، دست بردار نیست که نیست...

داستان فوق تنها بخشی از لایه‌های فراوان قصه فیلم یک کیلو و بیست ویک گرم است و برای بازگوکردن کامل آن، اطلاعات زیادی از حکایت آن لو می‌رود. کلیشه در کلیت داستان وجود ندارد و حالتی پنهان شده در زیر این لایه‌ها به خود گرفته ولی در نهایت در بخش‌هایی خودش را به وضوح نشان می‌دهد. به عنوان مثال حضور برخی کاراکترها و دیالوگ‌هایی که ادا می‌کنند، همچون دو دختر تعمیرکار که بابای خود را می‌خواهند و از وضعیت زندگی‌شان گلایه می‌کنند،یکی از این کلیشه‌هاست که هرچند سرجمع چند دقیقه فیلم نود دقیقه‌ای را شامل نمی‌شود، ولی توی ذوق مخاطب می‌زند. موارد انگشت شمار دیگری نیز وجود دارد که سکته کوچکی به نرمی روایت داستان می‌زند و حذف آن‌ها می‌توانست فیلم را تبدیل به یک شاهکار سینمایی کند.

در همان سکانس های اولیه فیلم، می‌توان تا اواسط داستان را پیش بینی کرد و مخاطب از این حیث به خود می‌بالد ولی پیچش‌های داستانی اواسط فیلم، رودست بی‌نظیری به تماشاگر می‌زند و تصورات او را تا حدی به‌هم می‌ریزد. متاسفانه ایجاد این چالش‌ها با یک پایان‌بندی سرهم بندی شده برجی را که آجر به آجر آن به دقت ساخته شده، معلق می‌کند و نمی‌توان این نقص را نادیده گرفت.

از آنجایی که نقطه قوت فیلم یک کیلو و بیست ویک گرم در داستان آن نهفته شده، شاید عناصر فنی فیلم تاحدی از چشم تماشاگر جا بماند اما باید اعتراف کرد که قدرت تصویر برداری کارگردان در جای جای فیلم به کار آمده و او قاب‌‌هایی را به تصویر می‌کشد که بی‌نقص هستند. در کنار این مساله، تدوین فیلمی با چنین محتوای داستانی نیز کار سختی بوده که عوامل فیلم به خوبی از پس آن برآمده و ریتم فیلم را به خوبی حفظ کرده‌اند.

اما در بخش موسیقی اثر تاحد زیادی کم‌کاری صورت گرفته و فقدان این بخش در سکانس‌های احساسی فیلم به شدت احساس می‌شود. حتی این اشکال در بخش صدابرداری کار نیز تا حدی به چشم می‌آید و برخی از حرکات و اکشن‌ها تولید صدایی از خود ندارند که برای تماشاگر سخت‌گیر موضوع عجیبی است. جدا از این مشکل، گریم ضعیف بازیگران نیز سطح بسیار پایینی دارد که شایسته یک اثر سینمایی نیست و علامت تعجب بزرگی را بر سر فیلم نهاده است.

بازی بازیگران فیلم یک کیلو و بیست و یک گرم در یک ترازو قرار می‌گیرد که سمت خوب آن به سمت بد آن می‌چربد. سعید آقاخانی و لیلا زارع به عنوان زوج اصلی فیلم بازی خوبی از خود ارائه می‌دهند و در بین این دو، از آنجایی که زارع حکم نقش اصلی را دارد، بیشتر بار درام فیلم را بر دوش می‌کشد. اما بازیگران فرعی نتوانسته‌اند آن‌طور که باید کاراکترها را جان ببخشند و کارگردان ضعف شدیدی از بازی گرفتن از کودکان بازیگر خود نیز نشان داده است. اما در بین بازیگران فرعی فرشته صدرعرفایی را داریم که در معدود سکانس‌هایی که حضور دارد، صحنه را از آن خود می‌کند.

به علت اینکه فیلم در جشنواره جهانی فیلم فجر برای اولین باربه نمایش آمد، نام انگلیسی آن به قلبی به جای یک چشم تغییر نام یافت تا شباهت اسمی‌اش با فیلم جهانی بیست و یک گرم کمتر مشهود باشد.

فیلم‌یک کیلو و بیست و یک گرم در بطن پیام اجتماعی و تاریک خودش، داستانی را روایت می‌کند که بیش از اندازه تلخ و سیاه است و مزه گزندگی آن در تمام طول فیلم روی زبان مخاطب می‌ماند. درام موقعیتی که فیلم خلق می‌کند، بیننده را به کنش و واکنش‌های شدیدی سوق می‌دهد که این موارد دال بر انجام درست رسالت فیلمساز دارد، هرچند نقص‌‌های کوچکی هم در این بین وجود داشته باشد./ روزنامه قانون

تاریخ نشر مطلب:
سه شنبه، ۰۳ مهر ۱۳۹۷






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده