«بمب...» و شوخی با شعار «مرگ بر آمریکا»!

جمشید خاوری: اولین فیلم سینمایی پیمان معادی در مقام کارگردان، نشان داد که او می تواند فیلمهایی به مراتب بهتر از «برف روی کاج ها» بسازد. نه اینکه «برف ها...» بد باشد. اتفاقا بعد از مدتی بلاتکلیفی وقتی روی پرده رفت، یکی به خاطر سوژۀ جنجالی اش و دیگری به خاطر ترسیم یک چهره ی جدید از مهناز افشار، مورد توجه هم قرار گرفت. همین باعث شد که منتقدین و فیلم بین های حرفه ای، در دومین گام، توقع بیشتری از معادی داشته باشند.

شیوۀ کارگردانی معادی در این فیلم، دقیق و ریزبینانه است. مشخص است که برای کوچکترین جزئیات فیلم (مثل روزنامه ای که به عنوان جلد کتاب ایرج انتخاب شده) فکر کرده اما در برخی صحنه ها - مثل سکانس پلانِ ابتدایی- چیدمان صحنه تصنعی به نظر می آید. انگار کارگردان خواسته تمام وسایل و المان های مربوط به دهه شصت را کنار هم ردیف کند تا با عبور بازیگر از لابه لای آنها، حس نوستالژیک تماشاگر بیدار شود!

«بمب...» از آن دسته فیلمهایی نیست که نقطه آغاز و پایان داشته باشد و مخاطب را با یک قصۀ واحد سرگرم کند. بلکه مجموعه ای از چند داستان با شخصیت های متعدد است که همزمان روایت می شود. البته همانطور که از قسمت دوم اسمش برمی آید، بمب؛ یک "عاشقانه" است و دو ماجرای عشقی را به عنوان خط اصلی فیلم روایت می کند. یکی رابطۀ عاشقانۀ کم رنگِ میترا و ایرج (پیمان معادی و لیلا حاتمی) که زن و شوهر بودنشان داستان دارد و دیگری عشق نوپای دو نوجوان فیلم(سعید و سمانه) که شاید نوستالژی دوران کودکی خیلی از تماشاگران باشد: پسر بچه ای که هنگام موشک باران و رفتن مردم به پناهگاه، عاشق دختری هم سن و سال خودش می شود و دعا می کند جنگ ادامه داشته باشد تا او بتواند هر شب در  زیرزمینِ ساختمان، برای دقایقی دخترک را ببیند. در آخر هم این شاگرد است که به معلمش می آموزد قدر عشقش را بداند شاید دیگر نتواند هیچ وقت او را ببیند!

بیشتر بار طنز فیلم بر عهده کاراکتری است که سیامک انصاری بازی می کند. یک مدیر مدرسۀ سختگیر و عصبی که همیشه انتظار دارد لابه لای سخنرانی هایش در صف صبحگاه، دانش آموزان شعار «مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل» سر بدهند. نقطه اوج این طنز سیاه در صحنه ای است که او با ایرج و سعید - که دانش آموز خوش خط مدرسه هم هست - دربارۀ کمبود دیوار برای شعارنویسی بحث می کند!

کارگردان با انتخاب ریتمی کند برای فیلمش – که به نظر عامدانه هم  می آید- تلاش کرده روایت داستان عشقی اش، به آرامی در ذهن تماشاگر رسوخ کند اما این ریتم کُند برای برخی تماشاگران خسته کننده است. ذائقه بصری برخی از تماشاگران این گونه تربیت شده که نیاز دارند مانند یک نخ تسبیح، اتفاقهای فیلم کنار هم چیده شوند و یک موضوع حیاتی مربوط به قهرمان فیلم وجود داشته باشد که آن را تا آخر فیلم دنبال کنند. بنابراین چنین تماشاگرانی اواسط فیلم احساس خواب آلودگی و خستگی می کنند و نمی توانند تا آخر تحمل کنند و این برای فیلمسازی که مخاطب عام را نشانه گرفته، خیلی خوب نیست!

تاریخ نشر مطلب:
پنجشنبه، ۰۲ اسفند ۱۳۹۷






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده