دوست داشتنی ترین شخصیت های منفی سینما

در یک فیلم خوب شخصیت بد یا شرور داستان نیز به همان اندازه قهرمان باید دوست داشتنی و خوب باشد. بدون دشمنان جذاب و دوست داشتنی ، حتی بهترین ویژگی های قهرمانی نیز خسته کننده و کلیشه ای به نظر می رسند. احتمالاً به همین دلیل است که قهرمانان را با توجه به چیزهایی که برایشان باارزش است قضاوت می کنند. با نشان دادن نقطه عکس ارزش های قهرمان، شخصیت های شرور به هایلایت کردن این ارزش ها کمک بسیاری می کنند. اغلب اوقات، شخصیت های منفی حتی با توجه و دقت بیشتری نسبت به شخصیت قهرمان نوشته و ساخته و پرداخته می شوند زیرا نه تنها باید «بد» باشند بلکه این بد بودن باید برای مخاطب جذاب نیز باشد.

آدم بدهای سرراست بدون پیچیدگی و ظرافت در اعمال شرورانه شان خیلی سریع فراموش می شوند و چیزی جز یک مانع بر سر راه شخصیت قهرمان فیلم به حساب نمی آیند. وقتی که شخصیت منفی داستان کاریزماتیک باشد یا حتی بتوان با برخی از اعمالش همزاد پنداری کرد، با یک شخصیت منفی اما جذاب و دوست داشتنی مواجه خواهید شد. در این مطلب قصد داریم نگاهی بیندازیم به فیلم هایی دیدنی که در آن ها شخصیت های منفی ویژگی های شیطانی دارند اما با مخاطب ارتباط برقرار کرده و باعث می شوند که با آن ها همزاد پنداری کرده و حتی برایشان دل بسوزانیم.

۱۰- اسکای فال

تصدی نقش جیمز باند توسط دانیل کریگ، یک در میان فاجعه بار بوده است: موفقیت «کازینو رویال» (Casino Royale) و بدنبال آن افتضاح «ذره ای آرامش» (Quantum of Solace) و چهارمین فیلمش، «اسپکتر» (Spectre)، که به هیچ عنوان با فیلم قبلی اش، «اسکای فال» (Skyfall)،  قابل مقایسه نیست. سومین فیلم از کریگ در نقش جیمز باند با عنوان «اسکای فال» و به کارگردانی سام مندس یک موفقیت باکس آفیسی بوده و نشان داد که یک فیلم جیمز باندی چگونه می تواند یک اثر هنری نیز باشد. مندس از ریسک کردن واهمه ای نداشت و به همین دلیل فیلم ۰۰۷ی ساخت که کمتر به کلیشه ها و بیشتر بر خلاقیت ها تکیه داشت.

داستان فیلم این رویکرد را بدین ترتیب در پیش می گیرد که «مرگ و بازگشت» را اوج داستان شخصیت باند قرار داده و همزمان شخصیت ام (جودی دنچ) را در مرکز قصه می گذارد. شخصیت شرور ماجرا، رائول سیلوا، سعی می کند از این زن انتقام بگیرد و اگر چه او یک تروریست بیرحم است اما وقتی که سرگذشتش برایمان فاش می شود می فهمیم که او نیز یک قربانی است. او توسط مامور ام و سیستم مورد خیانت قرار گرفته و آسیب های بدنی که در نتیجه قرص های سیانور داده شده به او توسط آژانس اطلاعاتی بریتانیا ایجاد شده نشان دهنده این خیانت است. وسواس فکری او نسبت به مامور ام به عنوان یک شخصیت مادرانه بسیار ترسناک و تکان دهنده است اما همزمان باعث می شود به این درک برسیم که ذهن این مرد در نتیجه یک ترومای روانشناختی ترک برداشته است.

۹- مخمصه

فیلم «مخمصه» (Heat) یک شاهکار در ژانر جنایی است که بیشتر به عنوان یک فیلم تاریخ ساز مورد توجه قرار می گیرد زیرا دو تن از افسانه ای ترین بازیگران تاریخ سینما یا دستکم دو تن از ستاره های بی بدیل دهه ۷۰ تا سال ساخت فیلم (۱۹۹۵) را در خود دارد. با گذشت زمان، «مخمصه» بیشتر و بیشتر مورد توجه قرار گرفته و تحسین منتقدان را بر انگیخت زیرا بهتر و بیشتر از جنبه های مختلف تحلیل و بررسی شد. حتی این فیلم توانست الهام بخش بسیاری از فیلم های دیگر در ژانرهای مشابه شود که از آن میان می توان به برخی از فیلم های کریستوفر نولان اشاره کرد که به اعتراف خود یکی از طرفداران فیلم «مخمصه» است. داستان فیلم که یک پلیس را در مقابل یک شخصیت جنایتکار یا بهتر بگوییم خلافکار قرار می دهد در ظاهر کلیشه ای به نظر می رسد تا زمانی که ویژگی های شخصیتی و رفتاری این دو شخصیت برایمان عیان می شود.

پلیس ماجرا، با بازی آل پاچینو بزرگ، از لحاظ روانی تعادل نداشته و بیشتر شبیه یک خلافکار رفتار می کند در حالی که سارق داستان، با بازی تاثیرگذار رابرت دنیرو، بسیار باشخصیت و کنترل شده است. به همین دلیل است که دسته بندی شخصیت نیل مک کاولی در قالب یک شخصیت «شرور» دشوار است زیرا اگر چه او در طرف اشتباه قانون قرار دارد اما بسیار قابل احترام و دوست داشتنی جلوه می کند. کدها و قوانین اخلاقی و رفتاری او و این حقیقت که در مسیر ماجراها عاشق شده و می خواهد دست از خلاف بردارد باعث می شود که مخاطب بیش از پیش با او همزاد پنداری کرده و برای مرگش دل بسوزاند.

۸- شوالیه تاریکی

فیلم «شوالیه تاریکی» (The Dark Knight) در این فهرست قرار گرفته اما مهم است که به این نکته اشاره کنیم که شخصیت منفی مورد نظرمان که به او همزاد پنداری می کنیم کدام است. شاید برخی فکر کنند این شخصیت جوکر فیلم است که بسیاری با پیام آشوب طلبانه اش همزاد پنداری می کنند و اگر رفتارهای او را در قالب و گفتمان پوچ گرایی و فلسفی مورد بررسی قرار دهیم ما نیز مانند این دسته از مخاطبان به نتیجه ای مشابه دست خواهیم یافت. از این دیدگاه، جوکر یک شخصیت قابل درک است که می توان او را ماحصل دیوانگی غیرقابل درک دنیای امروزی دانست.

با این وجود، شخصیتی که احساسات او مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد شخیت هاروی دنت، دو چهره (Two-Face)، است. او جذاب ترین شخصیت های منفی است: قهرمانی سقوط کرده. در ابتدای فیلم، او نماد کامل حقیقت و عدالت است. وقتی که مجبور می شود با مرگ عشق واقعی اش مواجه شده و در گرفتن جوکر شکست می خورد ناگهان چهره او تغییر می کند و در صدد انتقام شخصی از بتمن، مامور گوردون و نیروهای پلیس بر می آید که آن ها را دلیل از دست دادن همه چیز خود می داند. نیمه شیطانی او در نتیجه ناامیدی و درماندگی خود را نشان می دهد و این چیزی است که مخاطبان به خوبی می توانند آن را درک نمایند.

۷- سکوت بره ها

همانند بسیاری از شخصیت های منفی در این فهرست، شخصیت منفی موجود در «سکوت بره ها» (The Silence of the Lambs) نیز هم هیولایی ترسناک است و هم مردی قابل درک. بله در مورد هانیبال لکتر صحبت می کنیم و نه بوفالو بیل، مرد دیوانه ای که مامور کلاریس استارلینگ در پی دستگیری اوست. لکتر در داستان به عنوان شخصی که قرار است به استارلینگ کمک کند به تصویر کشیده می شود که همه یک روانشناس خبره است و هم یک قاتل سریالی آدمخوار. این شخصیت برای آنتونی هاپکینز جایزه اسکار و شهرت را به دنبال داشت که وقتی مدت زمان بسیار کم حضور او در داستان را می بینیم چنین شهرتی برایمان قابل درک نیست.

سکانس های کوتاه حضور هاپکینز در داستان برای شکل گیری شخصیت افسانه ای و نمادین لکتر کافی است، اگر چه این شخصیت در چندین فیلم و سریال دیگر توسط هاپکینز و دیگر بازیگران تکرار شده و در همه موارد در نقش شخصیت منفی ظاهر شده است. جادوی این شخصیت در این است که اگر چه او یک آدمخوار قاتل است اما آنقدر باهوش و منطقی نیز هست که بتوان خود را یک شخصیت انسانی جذاب جلوه دهد که علیرغم کارهای هولناکش هنوز هم شخصیتی است که دوست دارید با او در تعامل باشید البته ترجیحاً با وجود یک دیوار شیشه ای تقویت شده که بین شما و او قرار داشته باشد.

۶- بازگشت بتمن

سه گانه «شوالیه تاریکی» ساخته کریستوفر نولان شناخته شده ترین و تحسین شده ترین تصویرسازی های از شخصیت بتمن هستند اما فیلم های قبلی این فرانچایز که توسط تیم برتون ساخته شده بودند نیز شاهکارهایی کلاسیک در نظر گرفته می شوند. بتمن (۱۹۸۹) و «بازگشت بتمن» (۱۹۹۲) رویکرد منحصربفرد تیم برتون در کارگردانی را در خود دارند که همان چیزی است که این فیلم های را از بلاک باسترهای زمان خود متمایز می سازد. با قرار داشتن تیم برتون در نقش کارگردان فیلم، مخاطب با یک شهر گاتام کاملاً گوتیک، ارجاعات فراوان به اکسپرسیونیسم و شخصیت هایی هجوآمیز اما جذاب روبرو می شود. دومین فیلم بتمن بهترین نمونه برای چنین تصویرسازی هایی است و شخصیت های شرور ماجرا نماد اصلی چنین مفاهیمی هستند.

زن گربه ای یک ضد قهرمان رنج دیده است که از دل خشونت و آزار بیرون آمده در حالی که شخصیت پنگوئن تاریخچه ای بسیار تراژیک تر دارد. همین شخصیت پنگوئن است که بیش از دیگر شخصیت های منفی ماجرا و از همان سکانس اول برای مخاطب قابل درک جلوه می کند: والدین ثروتمندش او را به خاطر ظاهرش پس زده و از خود می رانند. بدین ترتیب مخاطب هر کاری که این شخصیت در ادامه ماجرای فیلم انجام می دهد را اگر چه بسیار هولناک هستند اما از لنز ترومای اولیه ای که به او وارد شده می بیند. البته که او یک هیولاست اما هیچ شانسی به او داده نشده که شخصیت دیگری باشد. پنگوئن یک شخصیت بسیار برتونی است.

۵- روانی

شخصیت شرور و منفی فیلم «روانی» (Psycho) ساخته آلفرد هیچکاک کیست؟ آیا از نظر شما شخصیت منفی داستان همان کسی است که در مهمانخانه بیتس مردم را به قتل می رساند؟ خب پس باید در مورد شخصی که می خواهیم در موردش صحبت کنیم شفاف سازی نماییم. وقتی که اولین بار با شخصیت نورمن بیتس آشنا می شویم، او شخصیتی بسیار خجالتی با رفتارهایی که به شکل غیرعمدی ترسناک هستند به نظر می رسد. با این وجود، نورمن مرد جوانی رنج کشیده اما بی آزار به سبک خاص خود به نظر می رسد. کسی که تمام قتل های را انجام می دهد در واقع طرف دیگر شخصیت اوست یا به عبارت بهتر یک شخصیت کاملاً متفاوت، مادرش.

به عنوان مخاطبان فیلم، برای تصمیم گیری در مورد میزان جدایی و انفصال این دو شخصیت (نورمن و مادرش) از هم به حال خود رها می شویم و این ماییم که باید در مورد این موضوع تصمیم بگیریم که چه مقدار شخصیت آنتونی پرکینز به خاطر اعمالی که انجام می دهد مقصر و قابل سرزنش است. با این وجود، وقتی که همه چیز را در نظر می گیریم، نورمن بیتس هنوز هم یک روح ظریف و مهربان حتی در ترسناک ترین لحظات خود است و ناخواسته برایش احساس تاسف می کنیم و دل می سوزانیم به خصوص وقتی که مشخص می شود او تروماهای روانشناختی بسیار عمیقی در شخصیت خود دارد.

۴- پلنگ سیاه

فیلم «پلنگ سیاه» (Black Panther) یکی از تحسین برانگیزترین فیلم های دنیای سینمایی مارول است. ارتباط و اشارات متعدد فیلم به مشکلات و مسائل عمده اجتماعی و این واقعیت که اولین فیلم در چنین مقیاسی بود که اکثر قریب به اتفاق بازیگران آن ریشه آفریقایی داشتند بر جذابیت و قابل درک بودن این فیلم می افزاید علاوه بر این، «پلنگ سیاه» به خاطر محیط آفریقایی آینده نگرانه، سکانس های جالب اکشن و نوآوری اش در نشان دادن عجایب واکاندا مورد توجه قرار گرفت. داستان فیلم در مسیر خود گاهی تمرکزش را از دست می دهد اما به طور عمده بر روی کشمکش قدرت بین تی چالا به عنوان پادشاه جدید قلمرو و پسرعمویش، کیلمانگر، تمرکز دارد.

شخصیت کیلمانگر با بازی مایکل بی جوردن، ثابت می کند که در جستجوی پیروزی بسیار سازش ناپذیر و خشونت طلب است. او یک شخصیت بالغ و منطقی است که در برخی از درگیری ها طرف محق ماجراست: او نه تنها مخالف مخفی کردن قلمرو واکاندا از دیگر نقاط جهان است بلکه وارث قانونی تاج و تخت نیز هست و وقتی که تی چالا را شکست می دهد این حق را دارد که حکومت بر کشورش را بدست آورد. او گذشته ای تراژیک دارد، نتیجه کشته شدن پدرش به دست پادشده وقت است و هر کاری که وی پس از تولد انجام داده اگر چه بسیار هولناک بوده اما نتیجه مستقیم اشتباهاتی است که نسل قبل از او انجام داده است.

۳- حرامزاده های بی شرف

هانس لاندا یکی از بهترین شخصیت های ساخته شده توسط کوئنتین تارانتینو است. در واقع تارانتینو داستان فیلم خود را بر اساس این شخصیت شکل می دهد اگر چه قهرمانان داستان شخصیت های آلدو رین و گروه «حرامزادگان» هستند. و مدرک ما برای تایید اهمیت شخصیت هانس لاندا در فیلم «حرامزاده های بی شرف» (Inglourious Basterds) این گفته تارانتینو است که می گوید اگر بازیگر مناسب برای این شخصیت را پیدا نمی کرد هیچگاه این فیلم را نمی ساخت. خوشبختانه او کریستف والتز را برای این نقش یافت که برای بازی در فیلم های تارانتینو برنده نه یک بلکه دو جایزه اسکار شد (حرامزاده های بی شرف و جانگوی آزاد شده). هانس لاندا یک شخصیت نفرت انگیز و حال بهم زن است، یک افسر نازی که بیشتر به یک اجیر شده حرفه ای شبیه است تا طرفدار واقعی هیتلر.

او به محض این که فرصتی برای دستاوردهای شخصی می بیند به طرف دیگر داستان پیوسته و به دسته قبلی خود خیانت می کند. روش ها و کارهای او بسیار هولناک هستند اما همزمان چیزی در مورد شخصیت او وجود دارد که لاندا را برایمان دوست داشتنی کرده و برایش دلسوزی می کنیم. شاید این دلیل سبک رفتاری مودبانه او باشد، فرهنگش یا خوش صحبتی اش. به سکانس اول فیلم نگاه کنید یا ملاقات ناهار با شوشانا و خیلی زود متوجه دو شخصیتی او خواهید شد. او یک هیولای دوست داشتنی است که کاریزمایش رفته رفته او را به ما نزدیک می سازد. البته نمی خواهیم بگوییم که او سزاوار تنبیه پایانی اش نبود.

۲- ام

فیلم «ام» (M) ساخته فریتز لانگ فیلمی در مورد واکنش جامعه نسبت به هیولاهایی است که آن را گرفتار خود کرده اند. انواع مختلفی از هیولاها در دنیا وجود دارند اما هیولایی که در فیلم «ام» به نمایش در می آید یک هیولای بسیار شرور است: او دختران خردسال را طعمه خود قرار داده و پس از ربودن، آن ها را به قتل می رساند. تمام شهر دوسلدورف علیه او به پا می خیزند و در نهایت او را شکار می کنند. روی کاغذ، یک قاتل کودک کش هیچ جایی در فهرست آدم بدهای دوست داشتنی ندارد اما فوت کوزه گری و نقطه قوت واقعی فیلم همین دیدگاه متفاوت است: لانگ بدترین جنایتکار قابل تصور را گرفته، او را در مقابل دادگاه ها و قضاوت های غیرمعمول و گاه ظالمانه قرار می دهد و در ادامه به او اجازه می دهد که درماندگی خود در مورد کارهایی که انجام داده را فاش نماید.

در آخرین صحبت هایش، شخصیت پیتر لور سعی می کند توضیح دهد که نمی تواند به هیچ شکلی خود را کنترل نماید و اینکه چه مقدار از این موضوع متاسف است. چیزی که در مقابل خود داریم مردی است که دوست دارد هر کسی باشد بغیر از آن کسی که هست و آن شخصی که با یک تاریکی و شیطان صفتی غیرقابل کنترل در درون او خانه کرده و برخلاف خواستش او را وادار به انجام کارهای هولناک می کند. بازی استادانه لور کاری را انجام می دهد که در ابتدای فیلم برایمان غیرممکن جلوه می کرد: اینکه برای این قاتل احساس دلسوزی و تاسف نموده و مشقت بار بودن زندگی او را درک کنیم.

۱- بلید رانر

فیلم «بلید رانر» (Blade Runner) شاهکار علمی-تخیلی ریدلی اسکات برای مدت زمان طولانی یک اثر هنری درک نشده بود. امروزه اما این فیلم را آنطور که شایسته است یک فیلم مسحور کننده و جاه طلبانه می دانیم. تدوین ها و نسخه های متفاوت و متعدد فیلم در ابتدا کمکی به موفقیت آن نکرد زیرا مخاطبان با فیلم هایی متفاوت و تدوین های بسیار عجیب روبرو شدند که به فیلم هایی بسیار بی ربط به یکدیگر شبیه بودند. با این وجود، چندین گزاره در کل این نسخه ها ثابت و بدون تغییر مانده اند که مهم ترین آن ها این سوال بوده که چیزی بیشتر از همه باعث می شود ما انسان باشیم. ریک دکارد، شخصیت اصلی و قهرمان داستان، جایی بین انسان و یک آدم مصنوعی قرار می گیرد و ماهیت واقعی او مبهم گذاشته می شود.

خطری که او باید با آن روبرو شود خطر روی باتی است که یک شخصیت فراری خائن با توانایی های فراوان است. روی باتی را در کنار دیگر آدم مصنوعی ها می بینیم که به گفته خودش «کارهای سوال برانگیز»ی انجام می دهد از جمله کشتن سازنده اش و همزمان نمی توانیم غریب بودن حالت وجودی و درماندگی که ممکن است داشته باشد را نادیده بگیریم. در پایان وقتی که دکارد و باتی رو در روی هم قرار می گیرند، به این نتیجه می رسیم که روی باتی حقیقتاً یک شخصیت شرور نیست بلکه او قربانی یک سیستم از کنترل خارج شده است که پشت قضیه خلق آن ها قرار دارد.

 

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، ۲۷ خرداد ۱۳۹۸






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده