نگاهی دوباره به «ماهی و گربه» / زیبایی شناسی بی نظمی

احسان آجورلو

مانستربرگ روانشناس و نظریه پرداز سینما معتقد بود اثر هنری با تکیه برزیبایی شناسی قادر است ذهن مخاطب را به چالش بکشد و بر آن تأثیر بگذارد؛ تأثیری که ابتدا در قالبِ بر‌هم‌خوردنِ آرامشِ ذهنیِ پیشین و به چالش کشیده‌ شدنش در اثرِ تلاطماتِ موجود در اثرِ هنری خود را نشان می‌دهد ولی در ادامه، ذهن را به آرامشی تازه می‌رساند که حاصلِ تجدید نظر در آراء پیشین و رسیدن به توازنی مجدد است. مانستربرگ به دلیل همین تأکیدش بر زیبایی در اثرِ هنری و لزومِ به چالش‌کشیدنِ ذهنِ مخاطب، تنها فیلم‌های داستانی را موضوعِ نظریات خود قرار می‌داد چرا که «داستان» و «داستان‌گویی» را عامل اصلیِ به چالش‌کشیدنِ ذهنِ مخاطب می‌دانست . دراین بین نظر به این موضوع که ذهن مخاطب متوجه چه نکته ای در تصویر است و نیاز به اینکه چه تصویری را طلب می کند میزانسن کارگردان  را توجیه می کند .

در ان روزها برخی از مجلات تیترهایی مبنی بر استفاده از گوشت انسان در این رستوران چاپ کردند که ......

همین توضیح ابتدایی فیلم ضربه اول را چنان محکم بر مخاطب وارد می کند که در ذهن مخاطب ایجاد یک تشویش بین واقعیت و حقیقت را میکند , حقیقت به معنای انچه که باید وجود داشته باشد و واقعیت به معنای  انچه که وجود دارد . حال ذهن مخاطب درگیر پیدا کردن واقعیتی است که حقیقتش را پذیرفته , به معنایی در ابتدا داستان  مخاطب پذیرفته است که صاحبان رستوران انسان یا انسانهایی را قربانی طمع خود کرده اند , و حال برای کنکاش در ماجرا با داستان همراه می شود تا وقوع این اتفاق را ببیند , دلهره تنها مسئله ای است که مخاطب باید ان را قبول کند تا به واقعیت انتهای داستان دست یابد , دلهره ای که هر لحظه با دیدن یک شخصیت ذهن وی را مشغول میکند که ایا شکار صاحبان رستوران همین شخص است , ودر این بین باید کنترل زمان و سریال اتفاق های در حال وقوع را هم از دست ندهد , در این لحظه زیبایی شناسی اثر تاثیر خود را بر مخاطب نهاده است و ذهن مخاطب را به چالش کشیده و نظم وارامش منظقی جهان وی را برهم ریخته , تکرار دایره وار اتفاقات داستان از زوایه دید هر یک از شخصیت ها , عرصه را بر مخاطب تنگ تر می کند , تا زمان صحیح بروز رویداد ها را محاسبه کند , و در هر یک بار چرخش این دایره داستان برای مخاطب واضح تر می شود و مخاطب متوجه اشتباهاتش در محاسبه رویداد ها نسبت به قبل می شود .

در این لحظه طبق نظر مانستربرگ مخاطب به ارامش نسبی رسیده و اندک اندک منظق جهان داستان را درک کرده است و در حال تجدید نظر در اراء قبل خود است , حال مخاطب برای نتیجه گیری نیاز به اطلاعات تکمیلی دارد که در ذهن هر انسان با دیگری اختلاف دارد در این جا کارگردان با هوشمندی و روایت کوتاهی از همه شخصیت های دیده شده این اختلاف نظر را هم در ذهن مخاطبان خود از بین می برد , اما دلهره مخاطب کماکان پا برجاست و در صحنه ای با دیدن یک جنازه که زیر برگ های درختان پنهان شده , بیشتر از گذشته هم شده است در انتها ورود دو شخصیت تازه که پس از گذشت 2 ساعت و چندین تکرار رویدادها دیده نشده بودند مخاطب انچه که در پی آن بود را می یابد و در همان لحظه نیز تمامیت داستان به شکل صحیح خود در ذهن وی نقش  میبندد و متوجه می شود حلقه هایی که در حال تنگ تر شدن بودند او را به ابتدای داستان رهنمون میکردند .

ارتباط شخصیت های جوان با یکدیگر ایجاد کنش دراماتیکی نمی کند و ارتباط سطحی انان با هم کاملا اتمسفر یک مسافرت تفریحی ,بدون هیچ اتفاق خاصی را تداعی میکند در این مابین دیدار دوستانی که از زمان پیش تر با یکدیگر رابطه ای عاطفی داشته اند مخاطب را با خرده داستان هایی اشنا می کند که ان هم با یک نگاه سطحی و گذرا در روایت نا پدید می گردد تمام کنش دراماتیکی اثر در برخورد دو صاحب رستوران با جوانان شکل می گیرد که در ان لحظات مخاطب به اوج دلواپسی در قبال شخصیت های جوان داستان می رسد که در هر مرتبه با وجود عاملی صاحبان رستوران ناکام می مانند حتی در صحنه پایانی که حمید ( سومین شخص در رستوران ) از پشت به دختر نزدیک می شود و تکه چوبی را برمی دارد  مخاطب کار را تمام شده می پندارد ولی در اقدامی جالب او چوب را به دریاچه پرتاب میکند و مخاطب را فریب می دهد البته در انتها همین حمید است که دختر رابه قتل می رساند اما در همان لحظه هم مخاطبی که در تمام زمان فیلم  منتظر قتل از سوی بابک و سعید (دیگر صاحبان رستوران) بوده خود را فریب خورده می بیند نکته ای که کمی باعث ازردگی مخاطب می شود مونولوگ انتهای داستان توسط مقتول است که شرح قتل خود را برای مخاطب بازگو می کند در صورتی که اگر این مونولوگ هم گفته نمی شد مخاطب با تصویری که حمید چاقو را از استین لباس خود بیرون میاورد متوجه ان می شد و نیازی به تصویر کشیدن گروه موسیقی هم نبود شاید در این حالت مخاطب با این تفکر که خود توانسته انچه را که در پی ان بود کشف کند با رضایت بیشتری سالن را ترک می کرد تا اینکه واقعیت برایش بازگو شود.

 البته وجود چند شخصیت جانبی از نکته های جالب توجه درداستان است شخصیت ((پیک)) که فقط نادیا انرا می بیند و برای دکترش از او صحبت می کند با برادرزاده فوت شده حمید قرابت نزدیکی می تواند داشته باشد و دو قلوها یی که هر کدام یک دستشان را از دست داده اند نیز توجیه ای برای زندگی در ان جنگل مخوف دارند که انرا باید در دست قطع شده شان جستجو کرد .

شکستن متوالی زمان برای تصویر کردن قصه هر یک از شخصیت ها سبک جدیدی برای مخاطب بوجود اورده تا ثبت عمل در زمان را بیشتر احساس کند و این موضوع تک برداشت بودن فیلم را توجیه کرده است اتفاقی که مخاطب را در ابتدا تا حدودی دچار سردرگمی میکند و با گذشتن از حلقه های داستانی مخاطب با دریافت  داده های فیلم نامه به کشف و شهود دست می زند.

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده