نقد کوتاهی به فیلم «بی وزنی»: چیزی شبیه اسمش!

جمشید خاوری: «بی وزنی» دومین فیلم سینمایی مهدی فرد قادری پس از «جاودانگی» است. فیلم اول این کارگردان یک «پلان-سکانس» 145 دقیقه ای بود که در چند جشنواره هم جایزه گرفت اما نتوانست رضایت عامه تماشاگران را جلب کند.

فردقادری در دومین فیلمش نیز همان سینمای فرم محور و سورئال را ادامه داده و محصولی تولید شده که باب میل تماشاگران وطنی نیست. مشکل هر دو فیلم، نداشتن فیلمنامه منسجم است که در «بی وزنی» نمود بیشتری دارد و به بزرگترین نقطه ضعف فیلم تبدیل شده است.

«بی وزنی» ، ویترین مناسبی دارد و حضور بازیگران نام آشنایی مانند امیرعلی دانایی، بهاره کیان افشار، نسیم ادبی، تینا پاکروان و ...  می تواند تماشاگر را به دیدن آن ترغیب کند اما هر کسی که صرفاً به خاطر بازیگران، شروع به تماشای فیلم کرده پس از چند دقیقه پشیمان شده چون فقط آنها که اعصابی پولادین دارند می توانند این فیلم را تا آخر تحمل کنند!

داستان فیلم درباره مرد جوانی است که شب عروسی اش به دلایل نامعلوم ناپدید می شود و چون فیلمساز روایت غیر خطی را برای بیان قصه ی کم جانش انتخاب کرده، این اتفاق در کنار سایر رویدادها بی منطق و باری به هر جهت، الکن می ماند و تماشاگر نه تنها یک قصه ی ساده نمی بیند بلکه به ابهامات و درگیری های ذهنی اش هم لحظه به لحظه اضافه می شود و در سکانس فینال با آن کار احمقانه و غیر قابل توجیهی که شخصیت اصلی انجام می دهد، همه چیز بر باد می رود و تماشاگر از اینکه وقتش با دیدن این شبهه فیلم، تلف شده افسوس می خورد.

پ.ن: از منتقدی نقل شده که در سینمای کلاسیک و قصه محور، وقتی یک فیلم تمام می شود و تماشاگر می گوید «خب که چی؟!» یعنی فیلمساز در کارش موفق نبوده و نتوانسته همدلی و همراهی تماشاگر را جذب کند. بی وزنی هم گرفتار این معضلِ «خب که چی؟!» است!

تاریخ نشر مطلب:
یکشنبه، ۰۲ شهریور ۱۳۹۹






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده