خاطرات پولاد کیمیایی از هدیه های تولدش!

در آستانه 37سالگی پولاد کیمیایی روزنامه جام جم با او مصاحبه ای کرده که قسمتهایی را با هم می خوانیم:

انگار در زندگی واقعی هم سعی می‌کنید شاداب و جوان باشید. به قولی در زندگی هم می‌خواهید مثل سینما جوان اول باشید.

بله، سعی می‌کنم از زندگی‌ام لذت ببرم. لذت بردن را هم در ماجراجویی می‌بینم. طوری بار آمدم که می‌دانم ریسک کردن آدم را سرزنده نگه می‌دارد. دوست ندارم هر روز زندگی ام بر این منوال باشد که کیفم را بردارم و به آموزشگاه بیایم و همیشه دنبال پول باشم. این مسیر مرا از ذات زندگی دور می‌کند. من دوست دارم با طبیعت باشم و بتوانم جاهای جدیدی را ببینم و دلم می‌خواهد کارهایی بکنم که شاید از آنها می‌ترسیدم. همین حس ماجراجویی است که به فیزیک آدم هم انتقال پیدا می‌کند و باعث می‌شود صورت خسته‌ای نداشته باشد.

در 37 سالگی به آرزوهایتان در زندگی و بازیگری رسیده‌اید؟

در بازیگری و سینما که قطعا به آن نرسیدم. این‌که چه چیز در ذهن من بود و چرا آن اتفاق هنوز برایم نیفتاده، نیاز به توضیح دارد. به نظرم هر هنرمندی اگر بخواهد باقی بماند، باید از طریق درست دنبال راهی برای ماندگاری باشد. هنرمند باید کاری کند که احترام او در جامعه حفظ شود. در این میان هنرمندانی هستند که هیجان‌زده توسط توده مردم انتخاب می‌شوند، اما چون بدون پشتوانه‌اند و حرفی برای گفتن ندارند، بتدریج حذف می‌شوند. یک دلیل این حذف این است که خودشان هم نمی‌توانند دست به نوآوری بزنند. برخی دنبال این هستند که هر روز به عرف جامعه بی‌اعتنا باشند و جنجالی در سینما به پا کنند و به اصطلاح روی بورس باشند، این کار شاید در مقطعی جواب بدهد، ولی واقعا در درازمدت نتیجه نمی‌دهد و درنهایت قضاوت مردم درباره این افراد منفی خواهد بود. ترجیح من این است که کارم را بتدریج، بی سروصدا و بدون هیاهو انجام دهم. نمی‌خواهم برای موفقیت و پیشرفت، موقعیتی را گدایی کنم و بگویم حتما به عنوان یک هنرمند به من احترام بگذارید. دنبال این هستم که این موضوع برای من به مرور زمان و به شکل درستی اتفاق بیفتد. البته خدا را شکر احساس می‌کنم در همه این سال‌هایی که بازیگری کرده‌ام، کارنامه‌ام را خراب نکرده‌ام. همیشه سعی کرده‌ام در هر فیلم و هر نقشی آرام و مطمئن قدم بردارم. هیچ‌وقت کاری را برای پول انتخاب نکردم یا این‌که بخواهم سالی دو سه فیلم در اکران داشته باشم.

در کودکی دنبال جشن تولد بودید و احیانا مراسم خاصی برایتان می‌گرفتند؟

تا زمانی که مادر بود، جشن تولد هم بود، اما از وقتی مادر رفت، دیگر هیچ‌کس جشن تولد را به آن شکل ویژه برایم نگرفت و همیشه خیلی معمولی از آن عبور کردیم.

یادتان هست بهترین هدیه‌ای که گرفتید، چه بود؟ چیزی بود که خیلی دوستش داشته باشید؟

آن هدیه را از مادرم گرفتم. خیلی سال پیش و وقتی بچه بودم، عضو تیم بسکتبال نوجوانان هامبورگ بودم. آن موقع اوج ظهور غول‌هایی بود که در لیگ ان.بی.ای بازی می‌کردند، از جمله مایکل جردن که من عاشق و روانی او بودم. همه مدل لباس‌های او را داشتم. یادم هست یک بار کفش جدید او به بازار آمد که خیلی هم گران بود. همه شب و روزم این بود که چطور می‌توانم این کفش را داشته باشم. دوست داشتم به همه بچه‌های مدرسه بگویم این کفش آخری جردن را هم دارم و مهم تر از آن با این کفش بسکتبال بازی کنم. اما با همه سختی‌های زندگی در آلمان و با این‌که پدر هم نبود، مادرم آن کفش را برای تولدم خرید. من خیلی چیزها از مادرم یاد گرفتم که خیلی خوب بود و در آن مهر وجود داشت. یک خاطره دیگر هم از مادرم بگویم که آن هم جالب است؛ کریسمس بود و آنجا (آلمان) طبق سنتی که دارند بابانوئل می‌آید و روز عید هدیه‌هایی برای بچه‌ها می‌آورد. با این که من مسلمانم، اما بچه بودم و دلم می‌خواست. خیلی با غم خوابیدم و صبح هم با این حال بیدار شدم و می‌دانستم خبری از هدیه نخواهد بود. به مادرم گفتم چرا این‌طوری است؟ مثلا اگر بابانوئل برای من هم هدیه بیاورد، چه اتفاقی می‌افتد؟ مادرم گفت حالا خوب خانه را بگرد، شاید برای تو هم هدیه آورده باشد. من هم گفتم نه خبری نیست، تا صبح بیدار بودم. گفت بگرد، شاید چیزی باشد. من هم گشتم و یک کادوی خیلی خوشگل پیدا کردم که مادرم خریده بود. وقتی آن کادو را دیدم، کلی عشق کردم. به نظرم جشن‌ها و تولدهای حتی ساده و کوچک و یاد همدیگر بودن خیلی زیبا و تاثیرگذار است. همین‌که شما تولد مرا یادتان است، از جمله مهرهایی است که خیلی در زندگی به آدم امید می‌دهد.

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده