هم پیمان با کازابلانکا!

علی رزازیان

هم پیمان با کازابلانکا!

نقد فیلم «هم پیمان» ساخته ی رابرت زمیکیس

آخرین ساخته ی رابرت زمیکیس را اغلب، «متفقین» ترجمه کرده اند که البته به لحاظ زبان شناسی ترجمه ای نعل به نعل از عبارت لاتین آن وصحیح است اما بی تردید ترجمه یک متن نیز نیازمند نگاه زیبایی شناسانه و همراه با ساختار آن متن است. خواه این متن یک متن ادبی باشد یا یک اثر هنری مانند فیلم. از این جهت باید به نگاه مترجم هایی که فیلم را «هم پیمان» نامیدند آفرین گفت. چرا که در نگاه اول کلمه ی «متفقین» ذهن را به جنگ جهانی پرتاب می کند اما فیلمساز آگاهانه تلاش می کند از جنگ صرفا به عنوان بستری برای گذر قصه و ساخت رابطه عاشقانه آنها استفاده کند. هرچند که این رابطه، آلوده ی جنگ شده و تا مرز متلاشی شدن پیش می رود از رابطه ای که در آن دو نفر عاشق می شوند، عاشق پیش می روند و هم پیمانند. از همین جهت است که نگارنده ترجمه ی عبارت «هم پیمان» را متصل تر به مسیر قصه ی فیلم می داند.

نکته هیجان برانگیز و جالب فیلم، ادای دین به فیلم کازابلانکاست. مشخصا قرار مکس واتان (با بازی برد پیت) و مارین روژیو (با بازی مارین کوتیار) در شهر کازابلانکا است. اولین دیدارشان در کافه ایست که یادآور کافه ی بوگارت در فیلم کازابلانکاست. عبور شتر در خیابانها و اشاره به نوع رانندگی در دیالوگ مارین که می گوید :« ترمز نکن باید رانندگی در کازابلانکا رو یاد بگیری» که نشانه ای برای شخصیت پردازی نیز هست همه و همه از اشتیاق و علاقه کارگردان برای ادای دین به فیلم معروف مایکل کوریتز نشات می گیرد.حتی وقتی قصه ی فیلم بعد از یک سومِ ابتدایی از کازابلانکا به لندن نقل مکان می کند این تعلق خاطر کارگردان هنوز زنده است، به طوری که سکانس پایانی فیلم در فرودگاه نیز یادآور همان سکانس پایانی و نفس گیر کازابلانکاست.

فرم ساده و موجز و کلاسیک زمیکیس در بیان قصه (که ظاهرا چیزی جز کلیشه نیست) درست به اندازه در جای خود قرار گرفته. از این رو فرمول همیشگی سینمای هالیوود (کلیشه ی درست اگر سرجای خودش باشد جادو می کند) درست عمل کرده است. به عنوان مثال افتتاحیه فیلم را به یاد بیاورید، فرود مکس در دشت بی آب و علفی در مراکش که بعدا همین فرود در پایین رفتن از پله ها در سازمان به طبقه زیر زمین و مخوف یاداوری می شود. درست در همان جایی که انگار عشق او در حال سقوط است. یا سکانس دورهمی در کافه که دوربین از آینه به عقب پس می کشد و از تصویری مجازی از مکس به تصویری حقیقی از ماریون در بیرون آینه می رسد. درست در همان جایی که بیننده برعکس این تصویر را تصور می کند و این قرابت محتوایی بسیاری با عشقی که بعدها بین شان به وجود می آید دارد. همینطور به یاد بیاورید سکانس سقوط هواپیما را در شب میهمانی، سقوطی که ظاهرا این زندگی را نابود خواهد کرد و درست در همان لحظه مکس خودش را به خانواده اش می رساند و حمایتش از خانواده را علارغم شکی که دارد، نشان می دهد. با کمی دقت در می یابیم این تکنیک ها زیاد هم پیچیده نیستند. همان فرمولهای همیشگی هالیوود؛ اما چقدر درست و سنجیده عمل می کنند.

بازی های درخشان براد پیت و مارین کوتیلارد نیز کمک شایانی به تصویر کردن رابطه عاشقانه میانشان می کند و مخاطب را به همدلی با آنها بر می انگیزد تا این اندازه که شاید ضعف فیلمنامه در شخصیت پردازی و شکل دادن به رابطه میان شان را می پوشاند.به طور مثال سکانسی که مکس بالای سر ماریون ایستاده و از او تقاضای زدن پیانو دارد را تصور کنید؛ بازی در نگاهِ تسلیم کوتیلارد موج می زند و یا سکانس پایانی فیلم (به دلیل اینکه پایان قصه لو نرود از شرح آن معذورم) مکس پس از مواجهه با اتفاق پیش آمده چگونه گریه می کند. مشخصا به انقباض ماهیچه های صورتش و گردش خون در چهره اش دقت کنید. همه ی این جزئیات که در فیلم هم کم نیستند باعث می شود حس لطیف و عاشقانه بین این آن دو را دوست داشته باشیم و دنبالشان کنیم. ولو اینکه فیلمنامه این بستر را فراهم نکرده باشد...

«هم پیمان» یک فیلم عاشقانه ی ضد جنگ است که در بستر جنگ روایت می شود و ادعایی جز قصه گفتن ندارد. بی شک این فیلم، بهترین فیلمِ کارگردانش نیست اما توصیه می کنم دیدنش را از دست ندهید. گاهی بگذارید با غمها لذت ببرید. چرا که لذت، تنها با شادی ها پدید نمی آید.

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده