نقد فیلم «زرد»/ الگویی تکراری با چاشنی ملودرام

مازیار وکیلی: زرد از الگوهای داستانی آشنایی پیروی می‌کند. الگویی که یک‌بار اصغر فرهادی آن را در فیلم درباره الی امتحان کرد و به نتایج درخشانی هم رسید. در زرد هم با همین الگوی داستانی طرف هستیم. یک جمع دوستانه که مخترعانی جوان هستند و قرار است برای کار به ایتالیا بروند در پی بروز حادثه‌ای دچار بحران می‌شوند و این بحران در نهایت باعث جدایی و گسست اعضای گروه از یکدیگر می‌شود. به‌طوری هر کس راه خود را می‌رود و مجبور به انتخاب می‌شود.

زرد، شروع خوبی دارد. حال و هوا و شادمانی اعضای گروه به خوبی برای مخاطب تصویر می‌شود. کارگردان از خلال دیالوگ‌ها و موقعیت‌های ساده شخصیت‌پردازی را انجام می‌دهد و روحیات تک‌تک اعضای گروه را نشانمان می‌دهد. منفعت‌طلبی فرامرز، مادرانگی نهال، بامعرفت بودن شهاب، سرخوشی نیکی و سادگی حامد همه در همان ده دقیقه اول برای تماشاگر مشخص می‌شود. این ده دقیقه شروع خوب و مناسبی برای فیلمی پرشخصیت و شلوغ است. تماشاگر در همین ده دقیقه با این گروه احساس راحتی می‌کند و به آن‌ها علاقه‌مند می‌شود. خصوصاً که انتخاب درست بازیگرها و بازی نسبتاً خوب آن‌ها(با تاکید بیشتر روی بازی مهرداد صدیقیان و ساره بیات) به برانگیختن حس همدلی تماشاگر کمک می‌کند. حتی اتفاقی که قرار است آغاز بحران در این گروه باشد به سرعت و بدون هیچ اضافه‌کاری اتفاق می‌اُفتد.

حامد ماشین خودش را برای فروش درب منزل دوستش می‌برد تا ماشین را تحویل دهد و باقی پول را بگیرد، دوستش اصرار می‌کند او را برساند که در مسیر با تصادف ناگهانی ماشین(که محسن دوست حامد راننده است) با یک پسر بچه خردسال بحران آغاز می‌شود.  این موقعیت چه به لحاظ اجرا و چه به لحاظ زمان وقوع در فیلم‌نامه بسیار خوب پرداخت شده است. سادگی اجرای این سکانس تاثیرش را بیشتر کرده. اما بعد از وقوع این اتفاق است که فیلم با مریض شدن حامد و به کما رفتن او خط عوض می‌کند و در وادی دیگر می‌اُفتد. حامد(که نشانه‌های بیماری‌اش را در سکانس‌های اولیه دیده بودیم) ناگهان بیمار می‌شود و به کما می‌رود. از این‌جا به بعد کارگردان با فراموشی اتفاقی که دیشب رخ‌داده خط داستانی جدیدی را پی می‌گیرد. از اینجا به بعد مسئله اصلی پیدا کردن پول برای پیوند کبد حامد می‌شود. الگویی جدید مشابه الگوی داستانی روز روشن فیلم مهجور حسین شهابی.

اما تفاوتی که زرد با آن فیلم دارد و آن را در مرتبه‌ای پایین قرار می‌دهد وفور موقعیت‌های ملودراماتیکی است که فیلم را از نفس می‌اندازد. موقعیت‌هایی که نه تنها کمکی به بارور شدن خط اصلی قصه نمی‌کنند بلکه داستان اصلی را هم به سایه می‌برند. این‌که شهاب قبلاً از نهال(همسر فعلی حامد)خواستگاری کرده و یا حامد با زن دیگری ارتباط داشته به کل بی‌ربط به روندی است که داستان بعد از بیماری حامد پیش گرفته است. هر چقدر حضور رحیم(با بازی گیرا علیرضا اُستادی) به عنوان کسی که می‌خواهد در ازای دریافت صد میلیون تومان کبد پدرش را به حامد بدهد لازم و ضروری است.

حضور دختری که با حامد ارتباط دارد ضرورتی در داستان ندارد و آن را دچار دست‌انداز می‌کند. رحیم با حضورش در داستان و اعمالی که انجام می‌دهد در گروه دوستان بحران به وجود می‌آورد، آن‌ها را به تکاپو می‌اندازد و تضادهای اخلاقی/رفتاری اعضا را آشکار می‌کند. پس یک شخصیت مکمل لازم است. اما سایر شخصیت‌های فرعی چنین کارکردی در درام ندارد. از زن شهاب تا خواستگار نیکی و دوست دختر حامد همگی شخصیت‌های زائد و بیهوده‌ای هستند که فقط بار ملودراماتیک فیلم را زیاد می‌کنند. درست مثل ماجرای فرعی خواستگاری شهاب از نهال که هیچ کارکردی در درام ندارد و فقط می‌تواند تلاشی برای توجیه رفتارهای شهاب توسط کارگردان تلقی شود. شهاب می‌توانست بدون این‌که از نهال خواستگاری کرده باشد همینطور بامعرفت و مهربان باشد.

این زوائد نه تنها فیلم را به ورطه سانتی‌مانتالیسم می‌کشاند بلکه باعث می‌شود داستان فیلم ریتم خود را هم از دست بدهد و از میانه داستان که دست رحیم رو می‌شود سیر صعودی داستان هم متوقف می‌شود. بعد از حذف رحیم از داستان کارگردان مصالح کافی برای تعریف داستانش نداشته است به همین دلیل فیلم پرشده از صحنه‌های دعوا و رفت و آمدهای بیهوده که فقط فیلم را طولانی‌تر می‌کند. به خاطر همین نبود مصالح کافی داستانی است که کارگردان در انتهای فیلم ناگهان به یاد ماجرای تصادف حامد و دوستش با بچه می‌اُفتد و سعی می‌کند با پیش کشیدن آن ماجرا زمینه را برای گره‌گشایی نهای فراهم کند.

پایان فیلم البته پایان درستی است. بنای کارگردان از ابتدا براین بوده که گروه دوستان از هم بپاشد و هرکس راه خودش را برود. به نظر می‌رسد کارگردان از ابتدا در نظر داشته حامد هم در پایان آن مرد مهربان و خوش‌قلب نباشد و با بروز خطاهایش تماشاگر آن روی سکه شخصیت او را هم مشاهده کند. این پایان به نظر پایان مناسب و درستی می‌آید اما مسیری که منجر به این پایان می‌شود مسیر اشتباهی است. تمام مسیرهایی که شخصیت‌های اصلی فیلم طی می‌کنند تا به نقطه پایانی برسند برای تماشاگر اغنا کننده نیست.

برای این‌که متوجه شویم چرا این مسیرهای طی شده غلط است به چندتایی از این موقعیت‌ها می‌پردازیم. یکی از جاهایی که  گروه برای تهیه پول به آن‌جا مراجعه می‌کنند، منزل صاحب‌خانه نهال است. نهال از برزو(پسر صاحب خانه) طلب پول می‌کند برزو با رفتاری چندش‌آور سعی دارد نهال را به داخل خانه بکشاند که موفق نمی‌شود. موقعیتی بی‌ربط و رقت‌انگیز که فقط به درد پُر کردن زمان فیلم می‌خور جای دیگر منزل خواستگار پر و پا قرص نیکی است که حاضر است پول را به نیکی بدهد اما در اِزای مبلغ پرداختی تقاضای پاسپورت او را می‌کند. این سکانس در فضایی رمانتیک آغاز می‌شود و با شیب تند بی‌دلیلی به سمت یک رابطه خصمانه پیش می‌رود. جای دیگری که گروه برای تهیه پول می‌رود مغازه‌ای است که زن سابق شهاب در آن کار می‌کند. تمام این موقعیت به دعوای شهاب و زنش اختصاص پیدا می‌کند.

احتمالاً استفاده از چنین موقعیتی برای این بوده که زندگی ناکام شهاب برای مخاطب ترسیم شود و ماجرای عشق قبلی شهاب به نهال توجیه. اما مشکل اینجاست که شهاب بدون این مسائل فرعی هم شخصیت کاملی است. احتیاجی ندارد برای هر رفتارش توجیهی تازه از سوی کارگردان برای مخاطب بیان شود. تنها موقعیت باورپذیری که گروه برای تهیه پول به سراغش می‌روند مراجعه به پدر تینا است. مشکل دیگر این موقعیت‌ها این است که بیش از حد سانتی مانتال هستند.

اصرار عجیب فیلم‌ساز در ساخت موقعیت‌های این چنینی عملاً باعث سقوط فیلم شده. در حالی که بستر داستانی این فیلم جان می‌دهد برای یک رئالیسم خشک و خشن. رئالیسمی که شهابی در روز روشن به کار گرفت و نتایج درخشانی هم در آن فیلم حاصل شد. زرد(چرا زرد راستی؟) فیلمی است که لحظات خوبی دارد و برخی موقعیت‌هایش متناسب به درام و داستان در آن چیده شده اما وفور موقعیت‌های ملودراماتیک، حذف کردن برخی موقعیت‌های لازم داستانی و استفاده از الگوهای داستانی مختلف و متضاد باعث شده تا زرد اثر چندان قابل دفاعی نباشد، هر چند که می‌توان تلاش‌های کارگردانش را برای ساخت اثری متفاوت و خوش‌ساخت تحسین کرد.

 

 

تاریخ نشر مطلب:
جمعه، ۱۴ مهر ۱۳۹۶






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده