نگاهی دوباره به «پذیرایی ساده»/ جدال بین طبقات!

 

احسان آجورلو

بحث «اخلاق» در طول روایی زمان بارها مورد بررسی، تعریف، باز تعریف و نظریه‌پردازی فیلسوفان و اندیشمندان قرار گرفته است. «اخلاق» حوزه‌ای چالشی برای نگرش و فلسفیدن به جهان هستی است که صدور حکمی قطعی برای آن همواره دست‌خوش عوامل متفاتی بوده، شاید به همین علت است که در آرا فیلسوفان کمتر مشاهده می‌شود که حکمی به قطع درباره آن صادر شده باشد. با این حال در یک دسته‌بندی کلی و برای سهولت در ورود به حوزه آن می‌توان اخلاق را در دو دسته قرار داد. نخست دسته‌ای است که فیلسوفانی مانند امانوئل کانت در آن به بیان آرا خود می‌پردازند که اخلاق را امری قطعی می‌دانند. در این نظر اخلاق در تمام مکان‌ها، بافت‌ها و حوزه‌ها، بایدها و نبایدهایی است که اعمال می‌شود. به طور مثال قتل، تجاوز، دزدی و... عملی قبیح و غیر اخلاقی تلقی می‌شود و در هر مکانی بدون مرز تلقی می‌شود و جزا خاص خود را دارد. بنابراین عملی مانند قتل در تمام نقاط و در هر بافتی عملی خلاف اخلاق است حتی برای دفاع از خود، و مستوجب مجازات است.

در برابر این نوع دیدگاه، طرز تفکر اندیشمندان و فیلسوفان جدیدتر قرار می‌گیرد که اخلاق را امری نسبی می‌دانند و معتقدند اخلاق را باید با توجه به مکان و بافت مورد بازخوانی قرار داد. آلن بدیو که منتصب به این دسته از نظریه‌پردازان است. بیان می‌کند هر شخصی که کاری غیراخلاقی مانند قتل، تجاوز و دزدی انجام داده با توجه به مکان و بافت و شرایط اجتماعی مورد قضاوت قرار گیرد و حکمی کلی و قطعی درباره تمامی کارهای غیر اخلاقی صادر نشود. برای نمونه در رمان «بینوایان»، زمانی که ژان‌وال‌ژان از کلیسا دزدی می‌کند و پلیس او جلب می‌کند و قصد دارد طبق نظریات کانتی او را مجازات کند اما زمان که به کلیسا بازمی‌گرداند، کشیش با انجام عملی بافت محور، ژان‌وال‌ژان را با قضاوتی جدید مواجه می‌سازد، او با بخشش شمعدان‌های نقره روح ژان‌وال‌ژان را تحت تاثیر قرار می‌دهد و او را نسبت به بافتی که ژان‌وال‌ژان در آن قرار دارد رها می‌کند.

فیلم «پذیرایی ساده»، در بخش عمده خود جدالی بین طبقه متوسط به بالا و طبقه پایین جامعه است، که از منظر برخوردهای اخلاقی و بایدها و نبایدها بسیار دارای اهمیت و مطالعه است. مانی حقیقی در فیلم پذیرایی ساده با زیرپا گذاشتن تمام قواعد و اصول فیلم‌نامه نویسی «سید فیلد» و «رابرت مک‌کی» شیوه روایتی را برمی‌گزیند که حکمی قطعی از نظر اخلاقی در رابطه با انسان‌ها صادر نکند، این صادر نکردن حکم قطعی به مدد بافتی‌های متفاوت با موقعیت یکسانی است که حقیقی هر کدام از یازده شخصیت خود را در آن قرار می‌دهد. مامور ایست بازرسی، پیرمرد دکه‌دار، قهوه‌چی، جوان خلاف‌کار، کودکان هیزم به دست، مرد قاچاقچی، دو جوان راننده کامیون، نگهبان و مرد که دختر یک روزه‌اش را دفن می‌کند، هر کدام در بافت داستانی خود قرار دارند که با موقعیت یکسانی در قبال برخورد با کیسه‌ای پول قرار می‌گیرند. به عبارتی در یک روایت تقاطعی به یکدیگر برخورد می‌کنند. نگرش اخلاقی درباره رفتار آن‌ها و رفتار کاوه و لیلا در قبال آن‌ها، همان منظری است که آلن بدیو و هم‌کیشانش به آن معتقدند.

البته در بین این یازده کاراکتر، مانی حقیقی در فیلم‌نامه یکبار پایش می‌لغزد و رفتار یکی از این کاراکترها خارج از گفتمان فیلم شکل می‌گیرد که همان قهوه‌چی است که کیسه پول را به لیلا بازمی‌گرداند. دور از رفتار دیگر کاراکترها که به آن پرداخته خواهد شد، قضاوت و جدلی است که بین لیلا و کاوه شکل می‌گیرد. زمانی که لیلا درباره تفاوت پیرمرد و کودکان هیزم به دست از کاوه می‌پرسد، پاسخی که کاوه می‌دهد بیان اندیشه کلی فیلم است. که می‌گوید « یکی یه شخصیتی داشته برای خودش بعد یه بمبی خورده وسط زندگیش، داغون شده اما یکی دیگه هست که لمپنه، چاقانه، گداست » این بیان اندیشه بافت محور بودن و شرایط اجتماعی فرد را موثر قرار دادن درباره رفتار یک فرد است. لیلا نیز با دیالوگ « الان تو می‌گی ما اینجا المپیاد لیاقت مستضعفین راه بندازیم، امت کوخ نشین بیان تست بشن تافل لیاقت پاس کنن بعد اگر تو به هر دلیلی فکر کردی لیاقت ندارن جرشون بدی بره» اندیشه کانتی خود را بیان می‌دارد، البته لیلا در طول فیلم یکبار دچار خروج از اندیشه خود می‌شود و برعکس رفتار می‌کند، در صحنه‌ای که وارد چادر نگهبان می‌شود با توجه به دروغی که نگهبان گفته و سعی در فریب و پنهان کاری داشته، با توجه به سابقه‌ای که لیلا از خود برای مخاطب پدیدار ساخته، انتظار می‌رود کیسه پول را بردارد و بازگردد، اما رفتاری بافت محور انجام می‌دهد و دروغ نگهبان را به مانند کشیش در قبال ژان‌وال‌ژان لباسی از جنس حقیقیت می‌پوشاند.

در رابطه با کاراکترهایی که در موقعیت قرار می‌گیرند، شاید قضاوت برانگیزترینشان که در نقطه اوج فیلم هم قراردارد، مردی است که در حال دفن دختر یک روزه خود است. برخورد مرد با با کیسه پول، پول‌های سوخته در آتش، کلنگی که به زمین یخ زده می‌زند و فرزندانش که در خانه سرما زده هستند، همان برخورد بافت محور است که بدیو آن را «فرا اخلاق» می‌نامد. پرسش‌ها در این صحنه به اوج خود می‌رسد. آیا مرد باید دختر خود را دفن کند و توجه به مسائل مادی نداشته باشد؟ آیا مرد باید موازین اخلاقی را در دفن فرزندش به قیمت زندگی فلاکت بار دیگر فرزندانش بپذیرد؟ آیا برداشتن کیسه پول به اندازه دفن دختر مرده‌اش احترام به دیگر فرزندانش نیست؟ و بسیار پرسش‌های دیگر که می‌توان مطرح کرد. اما آنچه به چشم می‌آید، حق دادن یا ندادن به مرد نیست، بلکه بروز تلخی شرایط زندگی و بافتی است که مرد در آن گرفتار است، که منجر به کنش می‌شود. در رابطه با دیگر کارکترها نیز این پرسش‌ها و تحلیل‌ها صدق می‌کند، به طور مثال برخورد با دو راننده جوان کامیون که کاوه نسبت به بافت و شرایط زندگی ‌آن‌ها کیسه‌ها را بین آن‌ها جابه‌جا می‌کند. پذیرایی ساده با برخی خارج شدن‌ها از مسیر خود پدیدآورنده انسان‌هایی است که در موقعیتی آستانه‌ای قرار گرفته‌اند، موقعیت‌هایی که به اشکال گوناگون برای تمام انسان‌ها پیش می‌آید، و صدور احکام قطعی درباره اخلاقی بودن یا نبودن رفتار انسان‌ها را دشوار می‌سازد. از این رو پذیرایی ساده گامی مثبت در روند زمینه سازی اخلاق بافت محور و دوری از قضاوت است.

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران



معرفي فيلم هاي روي پرده