تحلیلی بر فیلم «درخشش»

محمدرضا نعمتی

تحلیلی بر فیلم «درخشش» ساخته استنلی کوبریگ

از نخستین روزهای پیدایش سینما، ژانر ترسناک، جذاب و موفقیت آمیز بوده چرا که از منبع مهمی تغذیه می کرده: ادبیات معتبر و فاخر که هیولاهایش قربانیان بی گناه و خوش قلبی بودند که از سوی جامعه درک نشدند. اینها نمایش دهنده تبعات دردناکی بوده اند که در نتیجه دستکاری بشر در عالم طبیعی ایجاد می شدند. با این حال تنش موجود در فیلم ترسناک بیشتر وام دار جنون، انحراف جنسی، وسواس، آزار و خشونت است.

تجربه کردن محدودیت ها و سرپیچی از آنها یکی از عناصر اساسی فیلم وحشت است: حد و مرز سلامت عقلی و دیوانگی، ذهن آگاه و ناخودآگاه، حد و مرز مرگ و زندگی. در حالی که از یک سو فیلم وحشت پیوسته پرده نزاکت بدنی و نمایشی را سوراخ و به درون آن نفوذ می کند، در عین حال اجازه می دهد که از طریق نمایش زنجیره ای از تصاویر آزار دهنده صورت پذیرد. در فیلم های وحشت اغلب پدیده های ماوراء الطبیعی و غیر طبیعی عموما در قالب متن های اجتماعی و یا خانوادگی هنجاربنیاد اغلب همراه نوعی حس نهفته و در مواقعی شدید از وحشت جنسی بیمارگونه تجسم می شوند.

پیدایش ژانر وحشت در انتهای سالهای دوران صامت سینما بنا نهاده شد اما دوران کلاسیک سینمای وحشت در نیمه ی نخست دهه 30 بود. پس از آن در دهه 50 محور اصلی سینمای وحشت از اقبال مجدد عامه به داستانهای علمی و تخیلی تغذیه می کرد و تمرکزش بر درون مایه های سیاسی و روانشناختی گردید.

اما بحث اصلی این نوشتار مربوط است به احیای مجدد ژانر وحشت در دهه 70. در این دوران سینمای ترسناک به محبوبیتی بی سابقه دست یافت و از مقبولیت و اعتبار نزد منتقدان برخوردار شد. جن گیر(فریدکین 1973) و آرواره ها(اسپیلبرگ 1975) را معمولا پیشگامان این تجدید حیات قلمداد می کنند که باعث حمایت از کار کارگردانان جوان و مستعد و ابقای استعدادهای مشابه آن ها شد. فیلم های ترسناک جان کارپنتر(هالووین 1978) در این میان به محبوبیتی ویژه برخوردار شدند و حتی استنلی کوبریک هم با پرتقال کوکی دست به تجربه در این زمینه زد و بعدها هم درخشش(1980) را ساخت که محمل سخن در این متن به شمار می رود. با این حال، علیرغم موفقیت جن گیر فقط تنی چند از کارگردانان پیشرو و صاحب سبک در سی و اندی سال اخیر به این ژانر ورود کرده و دست به ساخت فیلم وحشت زده اند که بجز کوبریک که ذکر او رفت، از فرانسیس فورد کاپولا نیز بخاطر دراکولای برام استوکر می توان یاد کرد.

دهه هفتاد دهه ای بحرانی برای خانواده های امریکا بود و این نهاد اجتماعی به شدت از همه سو مورد حملات همه جانبه قرا گرفت. در فیلم درخشش نیز خانواده ای مورد هجوم همه جانبه قرار می گیرد اما این بار نه بطور مستقیم از بیرون و بلکه عامل تباهی در درون نظام بسر می برد و نه تنها این عامل در درون نظام است، بلکه رکن اصلی آن – پدر – است که باعث فروپاشی این نظام می شود. فیلم را می توان از این منظر بررسی کرد که قهرمان و ضدقهرمان فیلم کیست؟

فیلم با نماهای هلی شات با موزیک مرموزی از منطقه ی دنور آغاز می شود؛ درختانی که از نمای چشم پرنده مانند خنجرهایی آخته می مانند که اتومبیل از میان آنها حرکت می کند. شروع فیلم میزانسن و حال و هوایی مستندگونه دارد اما هرچه پیش می رویم، طبق قواعد مرسوم ژانر نشانه های شوم یکی پس از دیگری آشکار می شوند و همانطور که اشاره شد این یادداشت را می توان به این موضوع اختصاص داد که قرمان فیلم کیست؟ دنی یا پدرش جک؟

هر دو با دعوت به ماجرا روبرو می شوند. دنی با از هوش رفتن امتناع می کند و جک مانند قهرمان راغب عمل می کند. دنی با ملاقات با استاد که زن روانشناس است آماده عبور از آستانه می شود و خانواده جک تورنس در هتل چشم انداز می مقیم شوند. در اینجا دومین استاد – که آشپز سیاه است – وارد داستان می شود اما این بار او دنی را اکیدا از رفتن به اتاق 237 منع می کند. در همان بدو ورود ارواح دخترکان مثله شده به استقبال دنی می آیند و او را به یک بازی ابدی فرامی خوانند. این دعوتی است که رد یا قبول آن موکول به پایان پیرنگ می شود. تا دقایق زیادی جک تورنس سرگرم کار خویش است و بار داستان بر دوش دنی و مادرش قرار دارد تا با سرک کشیدن به گوشه کنار هتل علاوه بر معرفی فضا، بیننده را برای اتفاقات بعدی آماده می کند. نفرین ارواح سرخپوستان کم کم گذر زمان کار خود را کرده و تاریخ را بار دیگر بر هتل چشم انداز تکرار می کند. جک بر اثر پیدا نکردن سوژه در حال فروپاشی روانی است و دچار توهمات بصری می شود. از سویی، بالاخره وسوسه پای دنی را سست می کند و او با ورود به اتاق 237 مورد حمله قرار می گیرد. جک نیز برای سر درآوردن از حرف های دنی وارد اتاق می شود و پس از مواجهه با روح زن/عجوزه از مدار عقلانیت خارج و اینجاست که سرایدار پیشین در نقاب استاد/متلون بر او ظهور کرده و برای خلاص شدن از توطئه همسر و کودک، راه مشابه خود را توصیه می کند.

در اینجا استحاله کامل یکی از قهرمانان به آنتاگونیست و برقراری اصل ضدیت در داستان را شاهدیم. دو موجود بی دفاع باید برابر هیولایی از خود دفاع کنند. این در حالی است که آشپز سیاه روشن بین همزمان با دنی از عالم غیب خبر حادثه ای غریب الوقوع را استشمام کرده و حضور دقیقه نودی وی باعث می شود زن از تبر جک جان سالم به در برد.

پس از کشمکشی نفس گیر، دنی توسط جک قاتل در هزارتوی شمشادی گرفتار می شود. با آنکه او بال مومین برای فرار از این لابیرنت را ندارد اما هوش هرمس را فرامی خواند و درست مانند این اسطوره خرد با قدم گذاشتن معکوس موفق به فریب جک می شود و همراه مادرش بوسیله ی ماشین برف روب از مهلکه می گریزد.

در یک نظر اجمالی می توان با کمی اغماض دنی را قهرمان فیلم شاینینگ خواند. در واقع درخشش فیلمی است درباره ی جک که قهرمان آن دنی است.  

 

منابع:

ژانر فیلم- بری لنگفورد- ترجمه حسام الدین موسوی

فصلنامه سینمایی فارابی – شماره 63 – فیلم ترسناک – جرالد سی وود

تاریخ نشر مطلب:
دوشنبه، -۱۰۹ فروردین -۶۲۱






نظرات کاربران




    جاوید ۱۳:۵۳ - ۹۷/۰۴/۱۲

    عالی بود✌✌✌


معرفي فيلم هاي روي پرده